Wednesday, January 31, 2007

جشن سده فرخنده باد




جشن سده (جشن مهر میهن) فرخنده باد
به فردا بنگر
شب تمام است ،تمام
صبح می خندد باز
و در این وسعت مغرور فلات شعله تا گردون است

Sunday, January 28, 2007

آزادی 3 فعال حقوق زنان ایران


وطن نسل دوم مهاجران ايرانى كجاست؟

گزارشی از میترا شجاعی Deutsche Welle

بشنويد: وطن نسل دوم مهاجران ايرانى



ايرانى هستى؟ اينجا به دنيا اومدى يا ايران؟ چند ساله اينجايى؟ خودتو ايرانى مى‌دونى يا... نسل دوم مهاجران اغلب يا نمى‌دانند وطنشان كجاست و يا خود را دو وطنه مى‌دانند. نسلى كه يا در غربت به دنيا آمده و يا آنجا بزرگ شده است. به راستى وطن حقيقى اين نسل كجاست؟
«راستش را بخواهید من وطن ندارم. چون که نه ایران توانست وطن ما باشد و آلمان هم که تا حالا احساس وطن را به ما نداده. بخاطر این من وطنی ندارم». (كيوان، ۲۵ ساله)
«من فکر می‌کنم که وطن جایی هست که آدم ریشه‌اش را آنجا دارد. یعنی آدم حتما نباید آنجا به دنیا آمده باشد، ولی آدم باید احساس بکند که ریشه‌اش مال آنجاست. یعنی وطن جایی هست که آدم خودش را متعلق به آنجا بداند». (انوشه، ۲۷ ساله)
«به نظر من وطن جایی‌ست که آدم به دنیا آمده. چون قلب آدم از آنجا می‌آید». (هوتن، ۲۰ ساله)
«وطن براى من واقعا ایران هست، جایی که به دنیا آمدم». (آزاده ۲۵ ساله)
«من فکر می‌کنم وطن مفهومش این است که آدم آن جایی كه هست خوشبخت باشد، فرق نمی‌کند کجا. مهم این است که آدم در آنجایی که هست خوشبخت باشد و حس خوبی داشته باشد». (شيرين، ۲۳ ساله)‌
چشمانش خيس از اشك است. هق‌هق نمى‌كند اما صورتش گواه همه چيز است. هميشه همينطور بوده؛ هم وقتى كه در فرودگاه كلن منتظر نوبت پرواز تهران است و هم زمانى كه در مهرآباد در صف پرواز كلن ايستاده. اين ديگر چه حسى است؟ به راستى او دلتنگ كجاست؟
سورمه ۲۴ ساله در آلمان به دنيا آمده اما هربار كه از ايران برمى‌گردد تا مدتها دلتنگ آنجاست. در ايران هم مدام به آلمان فكر مى‌كند. او هم حس هموطنى با ايرانيان دارد و هم با آلمانيها احساس نزديكى مى‌كند: «ایران می‌روم گهگاه و وقت‌هایی که ایران هستم واقعا با مردم احساس هموطنی می‌کنم و آلمان هم وطن من هست، اینجا بزرگ شدم، اینجا دوستانم هستند، آشنایانم هستند».
على طايفى مسئول بخش ايران «انجمن جامعه‌شناسان بدون مرز»، اين حالت را يك دوران گذار مى‌داند به اين معنى كه نسل اول ايرانيان مهاجر به شدت به دنبال حفظ هويت فرهنگى خود هستند در حاليكه نسل دومى كه در دامن آنها به دنيا آمده‌اند از يك طرف از سوى خانواده به سمت فرهنگ سرزمين مادرى كشيده مى‌شوند، از سوى ديگر جامعه ميزبان كه در آن بزرگ شده، تحصيل كرده و دوست يا همسر پيدا كرده‌اند از آنها مى‌خواهد كه فرهنگ و سبك زندگى اين جامعه را بپذيرند. به همين دليل نسل دوم مهاجر دستخوش بحرانى است كه جفرى الكساندر جامعه‌شناس آمريكايى از آن به عنوان «شوك فرهنگى» ياد مى‌كند.
"پيروز" كه از يك سالگى در آلمان بوده، بعد از ۲۲ سال زندگى در جامعه ميزبان هنوز نتوانسته براى اين سؤال كه وطنش يا به قول آلمانيها «هايماتش» كجاست پاسخى پيدا كند: «والا راستش را بگویم من هنوز جواب این سوال را صددرصد پیدا نکرده‌ام ولی خودم روی آن خيلی فکر کردم و این سوالی‌ست که برای خودم خیلی معنی دارد، و نتیجه‌ای که تا حالا به‌دستم رسیده، این است که در واقع برای من اينكه آلمان وطن باشد یا ایران، هیچکدامش در واقع صددرصد heimat حساب نمی‌شود، و به این نتیجه رسیدم که اصلا احساسی ندارم که heimat داشته باشم».
پيروز وقتى در اين فكر فرو می‌رود كه آلمان را به عنوان وطن بپذيرد يا ايران را، هيچ‌كدام احساس رضايتمندى به او نمى‌دهد و حس مى‌كند كه اصلن وطن ندارد.
طايفى: «يك تعريف سنتى از وطن وجود دارد كه اين تعريف امروزه دستخوش چالشهاى جدى از نظر مفهومى شده است. در اين تعريف سنتى، وطن مبتنى بر خاك و خون تعريف مى‌شود حتا در بسيارى از قوانين اساسى از جمله در امريكا هم مبناى تعريف وطن اين است كه افراد از نظر خويشاوندى و محل تولد به كدام جغرافيا و فرهنگى وابسته هستند در واقع مى‌توان گفت يك تاريخ و جغرافيا پشت اين تعريف از وطن نهفته است».
على طايفى، جامعه‌شناس مقيم سوئد در ادامه سخنانش به اين نكته اشاره مى‌كند كه در دو دهه اخير و به دنبال افزايش روند مهاجرت، تعريف وطن نيز تغيير كرده. وى به مفاهيمى چون دو وطنه و چند وطنه بودن اشاره مى‌كند، بدان معنا كه ايرانى مهاجر نسل دوم مى‌تواند وطن ذهنيش ايران باشد، وطن دومش كشور محل اقامتش و وطن سومش هم تمامى كشورهاى عضو اتحاديه اروپا كه او مى‌تواند بدون گذرنامه و ويزا به آنها سفر كند و يا حتا در آنجا اقامت گزيند.
طايفى همچنين معتقد است كه فرايند جهانى‌سازى عليرغم اينكه در پى يكپارچگى است ولى به طور ناخواسته فرديت‌هاى مستقل از هم را شكل مى‌دهد و شكل‌گيرى يا تمايل به شكل‌گيرى اين فرديت است كه باعث مى‌شود فرد در جمع حل نشود و بخواهد به صورت هويتى جدا و منفك از جمع باقى بماند: «نسل دوم مهاجر ايرانى كه در اينجا زندگى ميكند از يك طرف دستخوش يك بحران هست به اين معنا كه در كشمكش بين فرهنگ مادرى و پدرى با فرهنگ جامعه ميزبان كمى درگير است ولى اين فرد اگر در مسير اين فرديت سازيها قرار بگيرد خواهى نخواهى نه لزومن به فرهنگ جمعى كه در جامعه ميزبان هست اقتدا و تبعيت مى‌كند و نه لزومن به آنچه كه در فرهنگ پدرى و مادرى است، بلكه فقط آن چيزى را معيار قرار مى‌دهد كه خودش از حقوق فرديش و از سبك زندگيش استنباط می‌كند و آنچه را كه به عنوان آرمانش در ذهنيت خودش شكل گرفته».
آقای طايفى، شرايط كشور ميزبان را براى برون‌رفت از اين بحران بسيار مهم مى‌داند. به اعتقاد او نسل دوم مهاجران در كشورهايى كه سياست چند فرهنگى را پيش گرفته‌اند كمتر دچار اين بحران شده‌اند: «سياستهاى چند فرهنگى كه در برخى كشورهاى اروپايى پيش گرفته شده، كمك بسيارى می‌كند تا اين افراد به تعبير شما از ناهنجارى و به تعبير من از بحران‌هاى رفتارى و فرهنگى خارج شوند. اين افراد مى‌توانند هويت فردى خود را مستقل از هويتهاى جمعى‌شان تعريف كنند. كشورهاى اروپايى كه اين سياستهاى چند فرهنگى را پيش نگرفته‌اند و بيشتر دنبال همانند سازى افراد هستند و می‌گويند مهاجران حتمن بايد عين ما بشوند و رفتار و فرهنگ ما را عينن بپذيرند، اينها با مشكلات جدى روبرو هستند و نسل دوم مهاجران كه در اين كشورها زندگى مى‌كنند نيز بيشتر دچار اين شوك فرهنگى مى‌شوند».
خانواده به اعتقاد طايفى فاكتور مهم ديگرى براى رهايى از اين احساس بى‌وطنى است. نوع رفتار و كنش و واكنشهاى پدر و مادر و نيز ميزان پايبندى يا عدم پايبندى آنان به فرهنگ مادرى، در عبور از بحران فرهنگى نسل دوم مهاجران بسيار تعيين كننده است.
آزاده ۲۵ ساله كه از ۴ سالگى به آلمان آمده به خاطر نوع تربيتش، خود را كاملن ايرانى مى‌داند: «بخاطر اینکه حتا در آلمان با پدر و مادرم زبان فارسی را توی خانه صحبت می‌کنیم و رسم‌های ایرانی را به من یاد دادند و جوری که من را بزرگ کرده‌اند، بخاطر همه‌‌ی این چیزها خودم را ایرانی می‌دانم و بخاطر همین هم وطنم ایران است».
شيرين از ۶ سالگى به آلمان آمده و الان ۲۳ سال دارد. او وطن اصلى‌اش را آلمان مى‌داند و اصلن نمى‌تواند به زندگى در ايران فكر كند. هربار كه به ايران مى‌رود، خوب مى‌داند كه ميهمان است و موقت و چه بسا كه براى بازگشتن لحظه‌شمارى كند: « من ايران كه بودم خيلى لذت بردم، فامیلم آنجا بود، خوشحال شدم، ولی همیشه برای من مثل یک تفریح است. یعنی می‌دانستم من یکماه آنجا هستم و برمی‌گردم و من بهیچوجه نمی‌توانم آنجا زندگی کنم یا اصلا آرزویش را ندارم که آنجا زندگی کنم».
اين دوران گذار اما براى نسل سوم مهاجران شايد پايان پذيرد. اين نسل هرچند با موى سياه و پوست تيره پا به دنياى بلوند غرب مى‌گذارد اما شايد ‌بداند وطنش كجاست. براى اين نسل، وطن مى‌تواند تمام دنيا باشد.
ميترا شجاعى

بازداشت 3 فعال حقوق زنان ایران در فرودگاه





امنیت ملی؛ شده سرکوب داخلی!
ببازداشت 3 فعال حقوق زنان ایران در فرودگاه





خبرگزاری ها گزارش کرده اند که ماموران وزارت اطلاعات وامنیت جمهوری اسلامی روز گذشته 3 تن از فعالان جنبش زنان ایران را در فرودگاه خمینی در تهران دستگیر کرده و به زندان اوین منتقل کرده اند. این سه زن طلعت تقی نیا، منصوره شجاعی و فرناز سیفی معرفی شده اند که هر سه روزنامه نگار، فعال جنبش زنان و عضو مرکز فرهنگی زنان ایران بوده اند.
گفته می شود این زنان برای شرکت در یک کارگاه آموزشی روزنامه نگاری عازم دهلی نو بوده اند که مقامات امنیتی آنها را در فرودگاه و قبل از سوار شدن به هواپیما بازداشت کرده اند.
در همین ارتباط گفته می شود، بازداشت کنندگان سه فعال حقوق زنان ایران، همراه با آنان از فرودگاه به خانه آنها رفته و مقداری از کتاب ها، نوشته ها و کیس کامپیوتر و دیگر وسائل شخصی آنها را جمع کرده و با خود برده اند.
خبرگزاری ها محل انتقال این سه زن را بند 209 زندان اوین اعلام کرده و بر این نکته نیز تاکید کرده اند که وزارت اطلاعات و امنیت دولت احمدی نژاد همان شیوه هائی که اطلاعات موازی در دوران خاتمی عمل می شد را سیاست رسمی این وزارتخانه کرده است. محسنی اژه ای وزیر اطلات و امنیت دولت احمدی نژاد که از متهمین فتوای قتل های زنجیره ایست، با انتقال کادرهای تشکیلات موازی به وزارت اطلاعات و بازگرداندن تصفیه شدگان وزارت اطلاعات در دوران محمد خاتمی بار دیگر وزارت اطلاعات را به دستگاه سرکوب داخلی نیروهای سیاسی و نه تشکیلاتی حافظ امنیت عمومی کشور تبدیل کرده است. دستگیری، بازجوئی، اعتراف گیری، پرونده سازی و سپس صدور قرار وثیقه و سپس زندانی جان به لب رسیده را تحت کنترل رها کردن و پیوسته آنها را در تهدید محاکمه براساس پرونده اعترافات و بازگرداندن به زندان نگه داشتن از شیوه های شناخته شده سالهای فعالیت تشکیلات موازی امنیتی و یکسال و نیم اخیر در دولت احمدی نژاد است. این شیوه در باره فعالان سندیکای شرکت واحد، دبیرکل ادوار تحکیم وحدت (مهندس موسوی)، بازگرداندن "باطبی" به زندان و اکنون سه فعال زن تاکنون دنبال شده است. در سالهای فعالیت سازمان امنیت موازی نیز همین شیوه در ارتباط با "عباس عبدی" و دهها فعال سیاسی و ملی مذهبی و دانشجوئی طرفدار اصلاحات اعمال شد. بدین ترتیب، بازی کهنه و شناخته شده امنیتی یک بار دیگر و بی اعتناء به همه فشاری که بر سر مسائل حقوق بشر بر ایران وارد می شود ادامه یافت. درحقیقت بخشی از غرب ستیزی دولت احمدی نژاد و بخش راست حاکمیت جمهوری اسلامی نیز نه در سرمایه داری ستیزی، بلکه در همین نکته، یعنی پذیرفتن قوانین بین المللی و رعایت حقوق بشر نهفته است

Saturday, January 20, 2007

................وای به روزی که

باز هم عربده بکشید انرژی هسته ای حق مسلم ماست


باز هم عربده بکشید انرژی هسته ای حق مسلم ماست
(( الف – بيقرار))
هيچ كس سردش نيست. همه گرم شده اند. خيلي گرم! آنقدر گرم كه سوز گرما تنشان را ميزند. نگاه نكن، با دست روي صورت دختر را ميگيرد . همان دختري كه ديگر سردش نيست. همان دختري كه هفت – هشت سال بيشتر ندارد. همان كه گرم شد. خيلي گرم. آنقدر كه سوخت. آنقدر كه دل ديدنش را نخواهي داشت. ْآنقدر كه آينه هم خجالت ميكشد از قد كشيدن مقابل صورتش خودنمايي كند و شا يد خجالت ميكشد كه...!؟؟ دلش را ندارد مثل تو، مثل من ... نگاه نكن نه! نگاه نكن چون اواز گرماي زياد در آتش سوخته است و چون گوشتي كه روي آتش چرخانده شده باشد به كبا ب مبدل گرديده، البته انسان كباب!!!!!!
مدارس روي خط آتش(( ازميان مطبوعات رژيم با چند كلامي اضافي كه مطبوعات نميتوانند بنويسند. چراكه در اين رژيم نوشتن و بيان دردها خط قرمز است و جرم محسوب ميشود))
بخوانيد.
بخاري نفتي و كلاسهاي هيزمي در سال1385 ((آينده نو شماره113))
((هشت دانش آموز مدرسه درودزن مرودشت درآتش سوختند. پوست صورت هفت نفراز آنها بطور كامل در آتش سوخت و زيبايي صورتشان صد د رصد جراحت برداشت و صدمه ديد. )) اينها را رئيس بيمارستان سوانح و سوختگي شيراز ميگويد و از قطع 10 انگشت يكي از دانش آموزان و پنج انگشت دانش آموز ديگري خبر ميدهد. قصه سوختگي از واژگون شدن چراغ علاء الدين درون كلاس شروع شد، كلاسهايي كه نه گاز دارند، نه بخاري و از همه مهمتر نه اتفاق مي افتد . وزيرآموزش و پرورش اظهار اميدواري نميكند كه ديگر اين اتفاق نمي افتد. بلكه هشدار ميدهد كه اگر به اين وزارتخانه كمك نشود حوادث ناگوار تكرارميشود . او درمراسم تجليل از بازنشستگان حوزه ستادي وزارت آموزش و پرورش درجواب به اينكه شما وعده داده بوديد كه حادثه آتش سوزي براي دانش آموزان ديگر اتفاق نمي افتد، گفت: اولا "من چنين قولي ندادم. چه كسي ميتواند قول دهد كه ديگرهيچ اتفاقي نمي افتد . ما تلاش ميكنيم. اما هرگز تضمين نميكنيم . ثانيا "آموزش وپرورش داراي 150 هزار واحد آموزشي است كه در تمام نقاط كشور حتي در دور افتاده ترين نقاط نيز مدارس دارد و امكانات آموزش وپرورش نيز محدود است و در بعضي از مدارس دانش آموزان با علاء الدين گرم ميشوند . بنظر وزير آموزش و پرورش اين مشكلات را يكباره دست تنها نميتوان حل كرد و ريشه يابي مهمتر از عنوان كردن اتفاقات است، اتفاقاتي كه فرشيدي ((وزير)) آموزش و پرورش دلايلشان را كمبود محدوديت ها بر ميشمارد. دلايلي كه مانع ميشوند بخاري هاي نفتي چكه اي حذف و جاي آنها را بخاري ليرزي 85 هزارتوماني بگيرد
((اگر دختر خودتان، پسر خودتان مي سوخت آقاي وزير چه ميكرديد؟ اگر دختران و پسران آقايان و آقازادگان در مدرسه دستشان خراش بر ميداشت و نه اينطور مي سوختند و جزغاله ميشدند، چه اتفاقي مي افتاد؟ )) مادران و پدران مي گويند كه قاب آينه ها را از خانه هاي غم زده شان جمع كرده اند و گريزي ندارند بايد با چشمان گشوده به صورت هاي سوخته عزيزترين و جگرگوشه هاشان نگاه كنند، با نگاهي مثل هميشه حتي نه مهربان تر چرا كه آن وقت ترحم ميشود و صورتهاي سوخته دنبال آينه ها مي گردند . لطفا به آموزش وپرورش كمك كنيد. اتفاق تنها مربوط به امسال نيست. پارسال هم مدرسه اي در سفيلان سوخت و وزير براي نشان دادن حد ناراحتي خود گفت : اگربارديگراتفاق بيفتد من استعفا ميدهم، اما اتفاق افتاد و وزيراستعفا نداد و در جواب خبرنگاران گفت : ((فكر ميكنيد با استعفاي من مسائل حل ميشود؟ )) نه . من در خصوص اين مشكلات نامه هاي متعددي به وزارت كشور، نفت، و نيرو نوشتم و خواهش كردم افرادشان را بفرستند تا به مدارس سركشي كنند و به آموزش و پرورش كمك كنند. به اندازه چندين سال است اين جمله را ميشنويم و بايد اخت بگيريم به آموزش وپرورشي كه كمبود بودجه دارد، كسري ميليارد توماني، كسري كه بخاريهاي ليزري از روي آن مي افتند وبخاري هاي چكه اي نفتي آتش ميگيرند . بايد فكر تجهيزات و تكميل اين تجهيزات را از سر بيرون كرد. بايد به كودكان آموخت كه مدارسشان روي خط آتش است واگر شيطنت كنند و گوشه شيطنتشان گير كند به اين بخاري ها، زيبايي شان از خط زندگي براي هميشه محو ميشود
.

Tuesday, January 16, 2007

به یاد روزا لوکزانبورگ و لیبکنشت


rosa luxemburg
رزا لوکزامبورگ در 5 مارس ۱۸۷۱ در لهستان به دنيا آمد . نزديک ترين دوستش کلارا زتکين در رثاي او نوشت : « در رزا لوکزامبورگ انديشه سوسياليستي ، نيرومندترين و مسلط ترين شور و احساس قلبي و فکري بود ؛ شوري به راستي خلاق که دمادم شعله ور بود . وظيفه بزرگ و بلند پروازي بي اندازه اين زن شگفت آور در اين بود که راه را براي انقلاب اجتماعي هموار کند و مسير تاريخ را براي رسيدن به سوسياليسم آشکار سازد . شرکت در انقلاب و مبارزه در عرصه هاي آن حکم فرح بخش ترين شادي ها را براي او داشت ... رزا نهتنها با مرگ فاجعه بار خود ، بلکه در سراسر زندگي ، روز به روز و ساعت به ساعت در طي سالها مبارزه خود را يکسره وقف پيشبرد سوسياليسم کرد . رزا شمشير برنده و شعله فروزان انقلاب بود . »
از آغاز جواني در جنبش سوسياليستي فعال بود و به حزبي انقلابي به نام پرولتاريا پيوست . در سال ۱۸۸۶ ، پرولتاريا بر اثر اعدام چهارتن از رهبران خود ، محکوميت بيست و سه تن ديگر به زندان و تبعيد دويست نفر از اعضايش ديگر عملاً منهدم شد و تنها محفل هاي کوچکي از ان جان به در بردند . رزا در شانزده سالگي به يکي از اين محفل ها پيوست .
در سال ۱۸۸۹ پليس به او دست پيدا کرد و از اين رو مجبور به ترک لهستان شد و به زوريخ در سوييس رفت . در آنجا وارد دانشگاه شد و به تحصيل در رشته هاي علوم طبيعي ، رياضي و اقتصاد پرداخت . رزا در جنبش محلي کارگران و در زندگي پرشور و حرارت روشنفکرانه مهاجران انقلابي ، شرکت فعال داشت .
يکي دو سال نگذشت که به عنوان رهبر نظري حزب سوسياليستي انقلابي لهستان شناخته شد . در سال ۱۸۹۴ نام حزب از پرولتاريا به حزب سوسيال دموکرات لهستان تغيير يافت . رزا تا پايان عمر ، رهبر نظري اين حزب باقي ماند .
رزا لوکزامبورگ از نظر فکري به سرعت رشد کرد و با ميلي مقاومت ناپذير به سوي کانون جنبش بين المللي کارگري ، يعني آلمان ، کشيده شد ؛ جايي که از ۱۸۹۶ با فعاليت در آن راه خود را به پيش برد . در اين دوره به طور منظم براي چندين روزنامه سوسياليستي مقاله مي نوشت . در بعضي موارد سردبيري آن روزنامه ها را نيز به عهده داشت . در جلسات عمومي بسياري سخنراني مي کرد و فعالانه همه ي وظايفي که جنبش از او مي طلبيد به عهده مي گرفت .
در آن زمان جنبش در آلمان ، به دو گرايش اصلي رفرميستي و انقلابي ، تقسيم شده بود . سخنگوي اصلي جريان رفرميستي ، ادوارد برنشتاين بود که از پيروان انگلس به شمار مي رفت ؛ اما به نقد برخي از اصول مارکسيسم پرداخته بود و به افزايش تضاد در درون نظام سرمايه داري اعتقادي نداشت ، بلکه تصور مي کرد نظام سرمايه داري از طريق دخالتهاي پارلماني و فشارهاي قانوني سنديکايي ف قابل اصلاح و تحول به سوسياليسم است . رزا لوکزامبورگ که تازه به جنبش کارگري آلمان پيوسته بود ، بي درنگ به دفاع از مارکسيسم برخاست و در مقابل رفرميست ها مو ضع انقلابي اتخاذ کرد . البته در اين دوره ، افرادي به رهبري کارل کائوتسکي موضعي ميانه اتخاذ کردند و بعدها توانستند اکثريت حزب سوسيال دموکرات آلمان را به سمت خود متمايل سازند .
در سال هاي ۱۹۰۴-۱۹۰۳ لوکزامبورگ درگير بحثي با لنين شد . اختلاف او با لنين بر سر مسئله ملي و مفهوم ساختار حزبي و رابطه بين حزب و فعاليت توده ها بود . او بر خلاف لنين حزب انقلابي حرفه اي را که بر مبناي تمرکز بود ، نمي پذيرفت و به اعتصاب توده اي بيشتر تمايل داشت .
انقلاب ۱۹۰۵ روسيه ، روح تازه اي در کالبد آراي رزا که سالها پيش ، خود به درک آن رسيده بود ، دميد : اينکه اعتصاب توده اي _ چه به خاطر خواست هاي اقتصادي و چه سياسي _ عامل مهمي در پيکارهاي انقلابي کارگران براي کسب قدرت سياسي به شمار مي آيد و اين وجه تمايز انقلاب سوسياليستي از انقلاب هاي پيشين است .
ميان سالهاي ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۰ شکاف بين رزا و رهبري سانتريستي حزب سوسيال دموکرات آلمان که کائوتسکي سخنگوي آن شده بود ، عميق تر شد . در اين دوره حزب سوسيال دموکرات به سه گرايش رفرميستي ، ميانه رو و انقلابي تقسيم شده بود و شکاف هاي درون آن از عملکرد مناسب آن کاسته بود .
به هنگام بروز جنگ جهاني اول ، همه رهبران حزب عملاً بر موج شونيسم سوار بودند . در سوم اوت ۱۹۱۴ ، گروه پارلماني حزب سوسيال دموکراسي آلمان تصميم گرفت به نفع اعتبارات جنگي به حکومت قيصر رأي مثبت دهد . از صد و يازده نماينده ، تنها پانزده تن به رأي مخالف تمايل نشان دادند . هر چند آنان نيز پس از آنکه درخواستشان براي کسب اجازه براي دادن رأي مخالف رد شد ، به قوانين حزب گردن نهادند و در روز چهارم اوت ، تمام اعضاي گروه سوسيال _ دموکرات به نفع اعتبارات جنگي رأي دادند . چند ماه بعد در دوم دسامبر کارل ليب کنشت با قوانين حزب به مخالفت برخاست و نپذيرفت که حزب به جاي وجدان او رأي دهد . رأي او تنها رأي منفي عليه اعتبارات جنگي بود . تصميم رهبري حزب ، ضربه ناگواري بر رزا وارد آورد . هر چند که او به نا اميدي تن نداد . همان روز يعني چهارم اوت ، روزي که نمايندگان سوسيال دموکراسي زير پرچم قيصر جمع شدند ، گروه کوچکي از سوسياليست ها در آپارتمان او گرد هم آمدند و تصميم گرفتند مبارزه با جنگ را سازمان دهند . اين گروه به رهبري لوکزامبورگ ، کارل ليب کنشت ، فرانتز مرينگ و کلارا زتکين ، سرانجام جمعيت اسپارتاکوس را برپا کردند که بعدها حزب کمونيست آلمان از درون آن به وجود آمد .
رزا به مدت چهارسال ، و عمدتاً از زندان به رهبري و برانگيختن و سازماندهي انقلابيون ادامه داد و پرچم سوسياليسم بين المللي را افراشته نگهداشت . انقلاب فوريه ۱۹۱۷ روسيه تحقق سياست مخالفت انقلابي او با جنگ و مبارزه براي سرنگوني حکومت هاي امپرياليستي بود . زماني که انقلاب اکتبر رخ داد ، رزا باشور و علاقه آن را خوشامد گفت و بيشترين ستايش رانثار آن کرد . در عين حال از همان ابتدا در نقد انحراف هاي آن نيز نظرات خود را عنوان کرد . در هشتم نوامبر ۱۹۱۸ انقلاب آلمان موجب رهايي رزا از زندان شد . او با تمام توش و توان به انقلاب پيوست . متأسفانه نيروهاي ارتجاع قوي بودند . رهبران جناح راست سوسيال دموکراسي و ژنرال هاي ارتش قديم قيصر نيروهاي خود را به هم پيوستند تا طبقه کارگر انقلابي را سرکوب کنند . هزاران کارگر به قتل رسيدند ؛ در روز پانزدهم ژانويه ۱۹۱۹ ، کارل ليب کنشت کشته شد . همان روز ته قنداق تفنگ سربازي جمجمه رزا را متلاشي کرد .
سربازان در روزهاي پيش ، اين گروه هاي شورشيان را در پايتخت رايش بي رحمانه درهم شکسته بودند . اما رزا ، در آخرين مقاله اش ، آنها را به مبارزه خوانده بود ؛ او نوشته بود : «نظم در برلين حاکم است . گزمه هاي احمق ! نظم شما بر شن بنا شده است . از همين فردا انقلاب از نو با سر و صداي بسيار قامت راست خواهد کرد ، و تا شما را بيش از هر زمان ديگر بترساند ، در بوق خود خواهد دميد که : بودم ، هستم ، خواهم بود! » . اما آنان او را يافته ، گرفته و به هتل هدن هدايت کرده بودند .او را هل دادند و کتکش زدند . مي بايست ، آن گونه که به او اعلام شده بود ، وي را به زندان برليني موآبيت هدايت نمايند . اما يک سرباز ، با سبيل هاي آويزان تفنگ به دست به جانب او پيش رفته و يک ضربه قنداق بر سر او نواخته بود . او را به داخل ماشين بردند . رزا را در ميان دوسرباز در صندلي عقب قرار دادند ، از داخل مهمانخانه صداي ماشين به گوش رسيد که به راه افتاد ؛ يک شليک تير ، کاملاً چسبيده به هدف . و اين صداي رزا بود که به گوش مي رسيد : « آزادي ، همواره ، دست کم آزادي کسي است که ديگرگونه مي انديشد » . او همواره تأکيد داشت که « اگر زندگي عمومي دولت هاي با آزادي محدود ، تا اين اندازه فقير ، سطحي و بي بار و بر است ، دقيقاًبه خاطر آن است که اين زندگي با طرد دموکراسي ، سرچشمه هاي زنده هر ثروت و هر پيشرفت روشنفکري را مي بندد » .
اين همان زن است ، پيامبرگونه ، که کشته بودندش ، که بقايايش را مي جستند و يک شاعر جوان بيست و يک ساله ، با سري گرد ، به نام برتولت برشت ، مي نوشت :
رزاي سرخ نيز از ميان رفته است
مکاني که پيکرش در آن آرميده مجهول است
او به فقرا حقيقت را گفته بود
هم از اين روست که اغنيا اعدامش کرده اند .
اما چند ماه بعد ، شنبه ۳۱ مه ۱۹۱۹ ، پيکر او را نزديک يک بند در لندوهر کانال يافتند و او را در روز ۱۳ ژوئن به خاک سپردند .
با کشته شدن او ، جنبش هاي انقلابي ، يکي از شريف ترين اعضاي خود را از دست داد ، کسي که به جز انديشيدن و نوشتن ؛ راه اصلي دستيابي به عدالت اجتماعي را عمل و تجربه مي دانست و شعار زندگي خود را اينگونه بيان مي کرد :»

Wednesday, January 10, 2007

نازنین نباید اعدام شود




نازنین نباید اعدام شود!



بر اساس گزارش روزنامه اعتماد ١٧ ديماه، نازنين دختر ١٨ ساله با صدور حكم نهايي شعبه ۷ دادگاه كيفري، به قصاص محكوم شد . نازنين در ٣٠ فروردين ماه سال ١٣٨٣ به همراه دوستان و دوست پسر خود در اطراف کرج به گردش مي‌پرداخت که مورد تهاجم سه مرد گرفت . با پراکنده شدن دوستان و دوست پسر نازنين، سه مرد مهاجم قصد تجاوز جنسي به نازنين و دوستش را داشتند که نازنين در دفاع از خود، با چاقو يکي از مهاجمين را به قتل رساند و براي همين بر اساس قانون اسلامي قصاص به اعدام محکوم شده است . نازنين زمان دستگيري ١٧ سال بيشتر نداشت.
اما چرا نازنین باید اعدام شود؟به گناه دفاع از حریم خود یا به گناه کشتن بسیجی‌ای که قصد تجاوز به او را داشته است؟ اگر عمل نازنین جزای اعدام در پی دارد، پس قانونی وجود دارد که غیر مستقیم این اجازه را به مرد می دهد که در هر زمانی و مکانی، حق تجاوز به هر زنی را که در اطراف خود می‌بیند دارد. او می تواند به هر زنی تجاوز کند چرا که مرد است و کسی به این خاطر او را مجازات نمی‌کند. چرا که او مرد است و زن برای او جز معنای sex ندارد. هر درک دیگری قدرت تسلط او را خدشه‌دار می‌کند و او را از سکویی که بر آن ایستاده یک پله پایین‌تر می‌آورد. او سقوط خود را می‌بیند.
نازنین نباید اعدام شود. این حق هر انسانی است که از خود دفاع کند و حق هر زنی است که از انسان بودن خود دفاع نماید.نازنین نباید
اعدام شود.
http://www.petitiononline.com/mod_perl/signed.cgi?Nazanin برای نجات جان نازنین امضا کنید ا