Sunday, October 25, 2009

Freiheit für alle politische Gefangene im Iran (München)

ممنوع خروجی ها، گروگان هایی از جامعه مدنی


ممنوع خروجی ها، گروگان هایی از جامعه مدنی
میزگردی با حضور : نرگس محمدی، نسرین ستوده، منصوره شجاعی و عبدالفتاح سلطانی-1 آبان 1388

مدرسه فمینیستی (عکس ها: مریم رحمانی): پدیده ممنوع خروجی به عنوان یكی از محكومیت های قانونی كه بیشتر در حوزه مالی و كیفری جای می گیرد سال هاست كه در عرصه های اجتماعی ، سیاسی و مدنی به عنوان جریانی ملموس و آشنا رخ نموده است. در سال های اخیر این محكومیت اكثرا بدون صدور حكم و نه الزاما از سوی نهاد ذی ربط، مكرر در مورد فعالان اجتماعی اتفاق افتاده. هرچند كه اعمال غیر قانونی این محكومیت نسبت به اكثر اعضای جنبش ها مختلف اجتماعی رخ داده اما در مورد فعالان جنبش زنان به طور مشخص از سال 1385 با جلوگیری از خروج 14 نفر از اعضای جنبش زنان برای شركت در یك كارگاه آموزشی در كشور هندوستان که نهایتا به ممنوعیت الخروجی سه نفر از آنان و تغییر مسیر سفر آن سه به سلول های انفرادی بند 209 اوین، منجر شد. در واقع از اولین ممنوع الخروجی های جنبش زنان می توان از منصوره شجاعی و طلعت تقی نیا نام برد که بدون دریافت هیچ حکمی با گذشت سه سال همچنان ممنوع الخروج هستند.
از آن تاریخ به بعد این محكومیت گاه آشكار و گاه پنهان درمورد خیلی از فعالان اجتماعی از جمله فعالان جنبش زنان اتفاق افتاده و هنوز نیز ادامه دارد. میز گرد حاضر با حضور دوتن از وكلای حقوق بشر و حقوق زنان كه هر دو نیز از خیل ممنوع خروجی ها هستند و دو فعال اجتماعی زنان و حقوق بشر كه آنها نیز در این سلسله جای دارند، به بحث و بررسی این تضییع حقوقی نسبت به فعالان جامعه مدنی می پردازد.


منصوره شجاعی – بحث و بررسی موضوع ممنوعیت خروج از كشور و وضعیت ممنوع خروجی ها، موضوعی این میزگرد است كه می توانیم در چهار سطح بدان بپردازیم ابتدا پیشینه ممنوع الخروجی، دوم مصداق ها و مثال ها. سطح سوم، تحلیل این ماجرا در ابعاد اجتماعی، حقوقی، سیاسی و روانی و بالاخره سطح چهارم، تاثیرپذیری این پدیده از شرایط موجود از یك سو و چگونگی حل این معضل و چه باید كرد؟
نسرین ستوده - بحث ممنوع خروجی ها را بیش از هرچیز در مورد جرایم سیاسی داریم. جرایم سیاسی ای كه متاسفانه در سالهای اخیر دامن بسیاری از فعالان اجتماعی و مدنی را هم گرفته. اگر بحث قانونی اش را بخواهیم مطرح بكنیم كه البته آقای سلطانی بهتر از بنده می دانند، قانون در آیین دادرسی كیفری این اجازه را به قاضی داده كه اگر بیم فرار متهمی برود، او را ممنوع الخروج کند البته این مسئله بیشتر در مورد جرائم مالی كاربرد پیدا می كنه برای اینكه متهم نتونه در ایران دست به كلاهبرداری گسترده بزنه و بعد هم از مرز خارج بشه و دیگه بهش دسترسی نباشه. در این صورت است که قانون به قاضی این حق را داده تا به تشخیص خودش این کار را بکند، اما نکته بسیار مهم این جاست كه قانون این حق را به تشخیص خود قاضی داده، اما برای رعایت این اجازه قانونی چند شرط لازم را نیز اضافه کرده است: یكی اینكه قاضی خودش در بررسی ها باید به این نتیجه برسه كه باید این قرار را صادر كنه و نه به دستور یك وزارتخانه دیگر چنین قراری صادر بشه. این به معنی استقلال قاضی است و اوست که باید تصمیم بگیرد چه در مورد جرائم سیاسی و چه در مورد جرائم دیگر. شرط دوم اینكه این ممنوع الخروجی ها به عنوان گروگان دولت جمهوری اسلامی محسوب نمی شوند، این منع خروج تا یك مدت زمانی هست كه دیگه اون شرایطی که قبلا ذکر کردم برطرف میشه. یعنی مثلا اگر متهمی بدهی داره، بدهی را پرادخت میكنه یا حكمی صادر میشه و تمام میشه. اما در پرونده های سیاسی كه معمولا هم در معاونت امنیت دادسرای انقلاب (که در همین چند روز اخیر منحل شده) ممنوع الخروجی ها صادر می شد، تاکنون پروسه به این ترتیب بود كه كارشناس وزارت اطلاعات نامه می داد به قاضی پرونده و می گفت كه برای مثال خانم منصوره شجاعی ، آقای عبدالفتاح سلطانی و... باید ممنوع الخروج بشوند، قاضی پرونده هم بدون اینكه استقلال خودش را مد نظر داشته باشه و بدون طرح حتی یك سوال از كارشناس اطلاعات فورا حكم ممنوع خروجی صادر می کرد. خب در چنین شرایطی ما حق داریم ادعا كنیم كه با وجود چنین روندی به نظر می رسد که معاونت امنیت دادسرای انقلاب به شعبه ای از وزارت اطلاعات تبدیل شده است، متاسفانه به یك شعبه ای كه در صدور قرارهای خودش هم بازپرس های این معاونت مثل یك كارمند دون پایه وزارت اطلاعات مثلا گزارش میدادند كه بنا به گزارش وزارت اطلاعات این شخص مجرم است یا بنا به پیشنهاد وزارت اطلاعات این شخص باید ممنوع خروج بشود. در چنین حالتی همه می دانند كه اگر قاضی به یك دلیلی به گزارشی استناد می كنه، حتما باید دلایل و مدارك مستند اون گزارش را هم ارائه بده. حتی وقتی دادستان یا مدعی العموم اعلام شكایت میكنه و كیفر خواست صادر میكنه و مثلا می گوید به نظر من فلانی مجرم است (حتی در جرائم عمومی مانند قتل)، دادگاه فورا ازش می پرسه دلیل شما برای اینكه می گویید این شخص مجرم است چیست؟ و دادستان بودن آن شخص یا کارشناس وزارت اطلاعات بودن فلان شخص دلیل نمیشه كه بتونه بدون دلیل و مستند قانونی یك شخص را محكوم كند. اما بازپرس هایی كه در معاونت امنیت مستقر شده بودند مهم ترین دلیل و مدركشون كه برای صدور قرار مجرمیت بهش استناد میكردند، گزارش وزارت اطلاعات بود و پیشنهاد كارشناس وزارت اطلاعات بود و در مورد ممنوع خروجی ها هم تنها مستند اینها برای ممنوع الخروج بودن افراد باز هم پیشنهاد كارشناس وزارت اطلاعات بود . من در مورد پرونده مشخص ممنوع خروجی بعدها كه موفق شدم مثلا پرونده پروین اردلان را توی دادگاه بخونم دیدم كه آقای سبحانی، معاون دادگاه امنیت، تنها به استناد گزارش كارشناس اطلاعات و بدون اینكه هیچ دلیل دیگری غیر از همان جرمی که در پرونده بود، اردلان را ممنوع الخروج کرده بود، البته بعدها این پرونده به صدور شش ماه حكم تعلیقی منجر شد یعنی بازهم دادگاه جرم او را حتا آنقدر مهم تشخیص نداده بود كه بخواهد برایش حبس تعزیری تعیین كند. تقریبا در مورد بسیاری از قرارهایی كه از سوی معاونت امنیت در این موارد صادر میشه، چنین مسئله ای صدق می کند. و در واقع در آن جا به كلی استقلال قضات در صدور قرارهای این چنینی كاملا مخدوش هست.
به دنبال موج ممنوع خروجی ها بنده به اتفاق همكارم نسیم غنوی شكایتی را در دادسرای كاركنان دولت مطرح كردیم از طرف 5 نفر، یعنی از طرف عیسی سحرخیز (كه سال هاست به دلیل فعالیت های اجتماعی شان در ایران ممنوع خروج هستند)، منصوره شجاعی، طلعت تقی نیا و پروین اردلان ( البته ممنوعیت خروج پروین اردلان رفع شده و در حال حاضر نیز ایشان توانسته از کشور خارج شود) و خود بنده، که در واقع ما علیه دو تن از قضات معاونت امنیت به خاطر ممنوعیت خروج مان اعلام شكایت كردیم. یعنی از آقای حداد (که نام اصلی ایشان آقای حسن زارع دهلوی است) و آقای سبحانی بازپرس شعبه دو امنیت معاونت شكایت کردیم که الان این پرونده در شعبه دو بازپرسی امنیت همچنان بلاتكلیف مانده و هنوز هم بازپرس این پرونده بعد از گذشت یك سال از طرح شكایت ما، هیچ تصمیمی درباره آن نگرفته است. موضوع شكایت ما این بود كه این قرارهای ممنوع الخروجی كاملا غیر قانونی بوده و هیچ دلیل و مدركی برای اینكه اگر این افراد از كشور خارج بشوند بیم تبانی آن ها برود به هیچوجه وجود نداشته است چون همه اینها قصد داشتند كه دوباره به كشور برگردند. به دنبال طرح این شكایت بازپرس مربوطه یك استعلام از اداره گذرنامه می كنه و اداره گذرنامه اعلام میكنه كه در تمام این موارد هیچ گزارشی مبنی بر صدور حكم قضایی جهت ممنوع خروجی این افراد وجود نداره بنابراین در نظر داشته باشید قراری صادر شده كه به مهمترین مرجع ذیربط كه اداره گذرنامه باشه اعلام نشده . دومین قضیه این است كه به استناد همین قرار كه به دست افرادی که ممنوع الخروج شده اند در فرودگاه داده شده، مامورهایی از نهاد ریاست جمهوری در فرودگاه حاضر شده اند و در اونجا و بدون رعایت تشریفات قانونی ممنوع الخروجی این افراد اعلام شده است. منظورم از عدم رعایت تشریفات قانونی این است که طبق قانون ممنوع ا لخروجی باید به اداره ذیربط ابلاغ می شد یعنی اول از همه باید به اداره گذرنامه این قرار داده می شد كه این کار صورت نگرفته، اما درعوض به یك نهاد نامربوط مثل نهاد ریاست جمهوری این قرار ابلاغ میشه و بعد ماموران این نهاد در فرودگاه حاضر شدند و جلوی این افراد را گرفته اند. در مورد تمام افراد نامبرده بدین صورت از خروج آنها جلوگیری شده است و این كار در واقع غیر قانونی بوده، یعنی نه تنها این حكم غیرقانونی بوده بلكه ماموران نهاد رریاست جمهوری كه به این كار دست زدند نیز كارشان كاملا غیر قانونی بوده است.
عبدالفتاح سلطانی - بنده معتقد هستم كه با توجه به قانون آیین دادرسی و قانون تشكیل دادگاه عمومی انقلاب، اساسا دادسرا حق صدور قرار ممنوع خروج بودن هیچكس را نداره چرا كه در اصلاحاتی كه در قانون تشكیل دادگاه های انقلاب در سال 1381 شد اساسا چنین اختیاری به هیچ مقام دادسرا داده نشده است. آن چه كه در قانون دادرسی كیفری آمده در ماده 133 اجازه داده شده دادگاه این كار را بكند و دادگاه هم باید با دلیل این كار را بكنه و ظرف شش ماه هم باید تعیین تكلیف بكنه. پس در حال حاضر آنچه دادسرا چه تحت عنوان دادسرای عمومی چه تحت عنوان دادسرای انقلاب نسبت به ممنوع خروج بودن اشخاص اقدام میكند اساسا غیر قانونی است و از مصادیق بارز تضییع حقوق اساسی ملت است و حتی از نظر جزایی به نظر من از مصداق های ماده 570 قانون مجازات یعنی تضییع حقوق اساسی ملت است و میتواند جنبه مجرمانه داشته باشد. اما آنچه كه در عمل داره رخ می دهد، فراتر از این حرفهاست و نه فقط ممنوع خروج میكنند بلكه گذرنامه طرف را هم توقیف می كنند. در هیچ جای قانون نه برای دادگاه، نه برا دادسرا، چنین اختیاری پیش بینی نشده كه بتواند یك قاضی دستور بده به یك ماموری و یا بدون دستور، حق داشته باشه پاسپورت كسی را توقیف كنه. پس از هر دو حیث، هم توقیف پاسپورت و هم ممنو ع خروج كردن اشخاص طبق موازین قانون فعلی خلاف قانون است. اما باز جای تاسف این است كه معاونت امنیت عمومی دادسرای انقلاب تهران كه ظاهرا در این چند روز اخیر منحل شده متاسفانه در ممنوع خروج كردن اشخاص سابقه چندین ساله داره. بنده كه بیش از چهار سال بود ممنوع خروج هستم. دیگر دوستان ما نیز که در كانون مدافعان حقوق بشر فعالیت می كنند مانند خانم نرگس محمدی، دكتر هادی اسماعیل زاده جناب آقای سید محمدسیف زاده و جناب آقای دادخواه، یعنی حداقل 5 نفر از كانون مدافعان ممنوع خروج هستیم و یا پاسپورت ما را گرفته اند. این وضعیت نشون میده كه معاونت امنیتی دادسرای انقلاب تهران اصلا پای بند قانون نیست و سرخود یا خودسر هر آنچه كه خود تشخیص بدهد و برخلاف موازین قانونی انجام می دهند. تاسف برانگیز اینكه بعضی از قضات به جای اینكه خودشان برای مامورین اجرایی یا مامورین مجری قانون تعیین تكلیف كنند، این مامورین مجری قانون هستند که برای قضات تكلیف تعیین می كنند.
همانطور كه خانم ستوده اشاره كردند، چنین شرایطی نفی استقلال قاضی است و در واقع استقلال قضات زیرعلامت سوال قرار میگیره. من همین امروز پیش یكی از قضات معاونت امنیت بودم متاسفانه هنوز نمیتونه تصمیمی بگیره در مورد ممنوع الخروجی من. چون بنده در تاریخ 30 شهریور 88 نامه رفع ممنوع خروجی ام صادر شده است ولی مجدا در تاریخ 6 مهر 88، یعنی درست هفت روز بعد، توسط همین معاونت و توسط بازپرس شعبه دو امنیت دوباره نامه ای در رابطه با ممنوع خروجی بنده صادر شده و به فرودگاه ارسال شده و از این طریق مانع خروج بنده شدند، این وضعیت به نظر من قابل شكایت كیفری است. ما قبلا هم شكایت كیفری كردیم از این به بعد هم بنده مصمم هستم به اتفاق سایر دوستانی كه عرض كردم و سایر كسانی كه الان ممنوع خروج هستند یك شكایت كیفری و اعلام جرم كنیم علیه هم قضات، هم مامورینی كه اگر آن ها بدون دستور مقام قضایی این كار را كرده باشند. یعنی چه مامورین تخلف كرده باشند و خودسر این کار را کرده باشند و چه قاضی یا فضاتی دستور داده باشند، به هر شکل هر دو مرتكب جرم شده اند و باید مواخذه بشوند و پای میز محاكمه كشیده شوند.




منصوره شجاعی - می خواستم به یك نكته نیز در این میان اشاره كنم كه در واقع آنطور که ما از این طرف و آن طرف می بینیم و آن طور که شاهدیم گویا یکی دیگر از مسائل این است که نسبت به ممنوع خروجی ها با یك سیاست یكدست برخورد نمی شود، یعنی می گویند سیاست درهای باز برای رفع ممنوع خروج بودن فعالان اجتماعی، به شرطی اجرا میشه كه یك فعال اجتماعی خارج شوند و قصد برگشت هم تا مدت مدیدی نداشته باشد و وقتی مطمئن می شدند كه دیگه برنمی گردند اجازه خروج می دادند. البته این هم یك قانون یا یك قرار مدون و مكتوب مسلما نیست، ولی آنچه مشخص است آن است که یک سیاست یک دستی در برابر افراد گرفته نمی شود. حال اینجا مسئله ای كه مطرح میشه این است كه یك فرد به هرحال می خواهد به حق خود برسد و از حقوق شهروندی مثلا حق سفر كه حق طبیعی هر فردی است استفاده كند ولی در اینصورت باز یك حق دیگه از او ضایع می شود یعنی حق بازگشت به خاك خودش از او سلب می شود، یعنی به هرحال او را وا می دارند به اینكه از «حق اش» صرف نظر کند یعنی فرد قبول كند كه از حق برگشتن به خاك خودش باز بماند و در ازای آن حق سفر و خروج از كشور را به او بدهند، یعنی واداشتن افراد به یك جور معامله در امر حقوقی و حق مسلم شهروندی.
نرگس محمدی - ببینید من در مودر پدیده ممنوع خروجی میخواستم بگویم ما سالهاست كه با پدیده ممنوع خروجی مواجه هستیم این پدیده جدیدی در نظام جمهوری اسلامی ایران نیست. در واقع این محرومیت هم مثل سایر محرومیت هایی كه ایران باب كرده از سالها پیش وجودداشته. در این میان اول باید بررسی كنیم كه چه كسانی ممنوع الخروج شده اند یعنی چه طیف هایی معمولا جزو ممنوع الخروجی ها قرار می گیرند، این نكته اول است و نشان می دهد كه برحسب شرایط طیف هایی که ممنوع الخروج می شده اند متفاوت هستند. مثلا در دوره ای فعالان جنبش زنان بیشترین ممنوع الخروجی را داشته اند و در دوره ای دیگر فعالان جنبش دانشجویی بیشترین ممنوع الخروجی ها را در برمی گرفتند و یا در دوره ای دیگر مثلا فعالان حقوق بشر. اگر به این آمار و این شرایط نگاه كنیم در واقع نتیجه ای كه می توانیم بگیریم این است كه ممنوع خروجی ها بیشتر متاثر از شرایط سیاسی و با نگاه سیاسی امنیتی انجام گرفته و نه به لحاظ «قضایی». بنابراین ما را به این نتیجه میرساند كه ما از مقوله سیر قضایی در پدیده ممنوع خروجی فاصله خیلی زیادی داشتیم.
مسئله دوم شكل ممنوع خروجی هاست. در مورد همه ما که در این جا هستیم، شکل ممنوع الخروجی مان این طور بوده كه ما از گیت گذرنامه رد شدیم یعنی تنها مرجع ذیصلاح برای تشخیص اینكه آیا ما ممنوع خروج هستیم یا نه توی فرودگاه گیت گذرنامه است اما این مرجع در واقع ما را چک کرده و ما از نظر آن ها ممنوع خروج نبودیم ولی پس از گذر از آن جا ممنوع الخروج شدیم یعنی حتا برخی بعد از سوار شدن به هواپیما. همین چند وقت پیش آقای اسماعیل زاده حتا سوار هواپیما شده اند و چند دقیقه، فقط چند دقیقه قبل از پرواز ماموران آمده بودند و ایشن را از هواپیما پیاده كردند. خب این یعنی چی؟ این شكل برخورد از موضع نظام جمهوری اسلامی ایران در پدیده ممنموعیت خروج خودش یك پیام می خواهد بدهد پیامی با این مضمون که: علیرغم اینكه قانون اجازه میده كه شماها از كشور خارج بشوید حتی سوار هواپیما هم می شوید كه به لحاظ قوانین بین المللی این معنای خاص و ویژگی خاص خود را دارد، اما ما می توانیم شما را از هواپیما پایین بكشیم. این شکل از ممنوع خروجی ها نشان میدهد كه باز یك اراده سیاسی امنیتی پشت قضیه است و شكل قانونی بسیار كمرنگ است. یعنی اصلا اعتنایی به قانون وجود ندارد. اینكه اساسا ریاست جمهوری كه یك دفتر مستقر در فرودگاه بین المللی امام خمینی داره كه هر لحظه آنلاین است و هر موقع اراده كنه می تواند از سفر یك نفر جلوگیری كنه و اینكه یك نامه ای به او می دهند كه مهر ریاست جمهوری روی آن است و اساسا خبری از حكم قضایی وجود نداره. همه این ها که در شکل ممنوع الخروجی اتفاق می افتد خیلی مهم است و نشان می دهد که در نظام جمهوری اسلامی ایران در مورد پدیده ممنوع خروج كردن افراد كوچكترین اعتنایی به قانون نمیشه و حتی به شكل صوری هم رعایت نمی شود. در حالی که مثلا ما در مورد پرونده های قضایی دیگر لااقل در آنجا می توانیم نقش پررنگ تر قاضی را ببینیم، اما در مورد پدیده ممنوع الخروجی، آن ها ‌خیلی خیلی واضح تر، جوری همه چیزهای غیرقانونی را انگار در ویترین کنار هم می چینند كه به ما نشان بدهند که ما اراده ای مافوق قانون هستیم و اگر قانون هم به شما اجازه خروج بدهد، ما می آییم و از هواپیما شما را می كشیم پایین. حتی چمدان های ما می رود توی هواپیما ولی آن ها این سیستم پرواز را مختل میكنند. وقتی من ممنوع الخروج شدم به همراه خانم ثریا عزیز پناه بودم و پرواز ما با یك خط خارجی بود. آن موقع تمام پرسنل هواپیما به شدت عصبانی بودند و می گفتند كه ما وقت پروازمان داره میگذره و این برای ما مشكل ساز است. آن ها متعجب بودند که چرا زودتر اقدام به این كار نكرده اند. میخوام بگم كه توی پدیده ممنوع خروجی با یك پدیده های عجیب و غریبی روبرو میشیم که مافوق قانون، مافوق تشریفات، مافوق حتی روابط انسانی است چون این همه مردمی كه می خواهند با یک پرواز بروند واقعا چه گناهی دارند و اختلال در سیستم هوایی واقعا مصیبت ها و دردسرهای زیادی برای افراد دیگر می تواند به وجود بیاره. خوب این بحث شکلی این پدیده بود.
اما مسئله دوم، بررسی دلیل ممنوع خروجی هاست. نتیجه پی گیری تك تك ما افراد و وكلای محترم، حكایت از این داره كه ما مرتب با اهرم های امنیتی مواجه می شویم. من به طور مصداقی میگم كه حالت شعارگونه پیدا نكنه. مثلا من برای پی گیری وضعیت ممنوع خروجی خودم بلافاصله هم به نهاد امنیتی مراجعه كردم و هم به نهاد قضایی. نهادقضایی اساسا بی اطلاع بودند و می گفتند شما بروید و یك ماه دیگر بیایید تا بببنیم شما چه جوری ممنوع خروج هستید. گفتم مگر من بر اساس حكم قضایی و بر اساس حكم یك قاضی ممنوع خروج نشدم؟ اما اساسا هیچ پرونده ای از من درهیچ شعبه ای از دادگاه نبود. با اینكه شش ماه از ممنوع خروجی من می گذره هنوز هم هیچ پرونده ای در دادگاه برای من وجود ندارد كه بر اساس آن پرونده و تشخیص قاضی آن پرونده من مجرم باشم و حتی تشخیص داده باشه كه این جرم من چقدر سنگین است كه به خاطر آن ممنوع خروج بشوم. یعنی من اصلا هیچ پرونده ای در دادگاه ندارم که حتا به بهانه آن بخواهند مرا ممنوع الخروج کنند. بنابراین چه در بررسی طیف فعالانی كه ممنوع خروج میشوند، چه در شكل قضیه و چه در واقع در محتوای قضیه، وقتی از زاویه قضایی بخواهیم وارد شویم، موضوع قضایی نیست، نمونه اش هم مورد خودم است که اساسا هیچ پرونده قضایی ندارم و حتی با مراجعات ما تا حالا ردی از شعبه ای كه ما را ممنوع خروج كرده باشه پیدا نكردیم، یعنی اساسا چنین شعبه ای وجود نداره. اما قضیه وقتی جالب می شود که به مراكز امنیتی مراجعه می كنیم .مراكز امنیتی بدون هیچ پرده پوشی می گویند یا از فعالیت های حقوق بشری دست می كشید، یا محرومیت های دیگری علاوه بر محرومیت ممنوع خروجی برای شما در نظر خواهیم گرفت و این دیگر واقعا خیلی عجیب است كه نه تنها هیچ نیروی قضایی بلکه هیچ شكل قانونی هم در این پرونده ها دیده نمی شود، بلكه كاملا اهرم های امنیتی بدون هیچگونه پرده پوشی از اراده و از قدرت خودشون توی این پرونده ها پرده بر می دارند و آشكارا آن را عنوان می کنند. اگر هم بخواهیم از زاویه انگیزه های آنان برای ممنوع الخروج کردن افراد وارد مسئله شویم هم، می توانم نتیجه بگیرم که فقط به این دلیل که م در واقع عضو كانون مدافعان حقوق بشر هستم كه همگی آنها ممنوع خروج هستند و از سوی دیگر متعلق به طیف فعالان جنبش زنان هستم كه آنها هم ممنوع خروج هستند. براساس همه این مسائل می توانم بگویم که كسانی كه ممنوع خروج می شوند به دلیل فعالیت هایی كه انجام میدهند به نوعی به گروگان گرفته میشوند. یعنی پیامی كه بررسی این ممنوع خروجی ها برای تك تك ما دارد این است كه شما به دلیل نوع فعالیتی كه انجام می دهید گروگان هستید و تازمانی كه این فعالیت ها را انجام می دهید ممنوع خروج خواهید ماند.
و اما نكته دیگر هم این است كه آن ها اگر مطمئن بشوند كه كسی می خواهد برود و برنگردد، معمولا اقدام به رفع ممنوع الخروجی می کنند اما این فقط یك حالت است و حالت دیگری هم دارد یعنی بعضی مواقع هم می گویند حتی اگر می خواهی بروی و بمانی، اما باز هم باید التزام بدهی که دیگر فعالیت حقوق بشری نکنی. این حالت در مورد اعضای كانون مدافعان حقوق بشر معمولا اتفاق می افتد، یعنی آن ها می گویند كه اگر به هرشكلی می خواهید بروید یا برای تحصیل یا برای سخنرانی با برای هرچیز دیگر اصلا مهم نیست، اما اول باید التزام بدهید كه از فعالیت های حقوق بشری دست می كشید، بعد ما می توانیم در مورد ممنوعیت خروج شما از كشور وارد بحث شویم. یعنی می خواهم بگویم حتا گاه وقتی به نیروهای امنیتی مراجعه می کنیم اول می خواهند از آدم التزام بگیرند که دیگر فعالیتی نمی کنی و بعد شروع می کنند به بحث در مورد رفع ممنوع الخروجی.
این مسئله را ما بارها در رابطه با كانون مدافعان حقوق بشر شاهد بودیم. برای مثلا من می خواستم برای سخنرانی بروم که ممنوع خروج شدم، بعد فکر کردم که لابد برای آن سخنرانی بوده، اما بعد برای گرفتن جایزه می خواستم از کشور خارج شوم در خردادماه که باز هم نگذاشتند که باز هم فکر کردم برای جایزه است. اما حتا به من اجازه خروج برای یک سفر تفریحی هم ندادند. اخیرا من رفتم برای تقاضای پاسپورت ام و گفتم که می خواهم برای ادامه تحصیل بروم اما آن ها حتی برای تحصیل هم به من گفتند شما اول التزام یا تعهد می دهید به نهاد امنیتی جمهوری اسلامی ایران كه در كانون مدافعان حقوق بشر فعالیت نخواهید كرد و با خانم عبادی هم هیچ ارتباطی نخواهید داشت آن موقع ما در مورد ممنوع خروجی شما با هم صبحت می كنیم. یعنی این یك پله اول است یعنی تا این پله اول را با نهاد امنیتی طی نكنید نمیتوانید وارد بحث قضایی بشوید. یعنی این التزام در ورودی است به بحث و این در به روی ما باز نمی شه مگر اینكه نهاد امنیتی و نهاد اطلاعاتی تصمیمی را بگیره و این مجوز را به ما بدهد. بنابراین آیا نتیجه ای جز این می توانیم بگیریم كه كسانی كه ممنوع خروج میشوند به خاطر فعالیت های خودشان است که به گروگان گرفته می شوند.
منصوره شجاعی - یعنی به نظر شما این روش به تدریج تبدیل شده به یك جور ضابطه و البته هرچند كه این ضابطه ضد حقوق بشری است اما به هرحال این طور كه پیداست قاعده ای را بر این قائله وضع كرده اند. یعنی بحث قانون نیست بلکه هركسی كه بخواهد از گروگان در بیاید باید از پیش شرط ها عبور کند یعنی از یك حق طبیعی و بشری برای رسیدن به یك حق همتراز دیگر باید چشم بپوشد. به نظر من اما این روشی که نهادهای امنیتی پیش گرفته اند در واقع از حقوق انسانی گذشته به نظرم سلامت روانی جامعه را به طور كلی و جامعه مدنی را به طور مشخص خدشه دار میكنه و شاید این به قولی گروگان گیری یك آغازی برای تنزل دادن محیط مستقل و در واقع تحقیر هماوردجویی است كه در بین فعالان حقوق زنان،‌حقوق بشر، جنبش دانشجویی وكارگری وجنبش های اجتماعی یك عادت است. كسی كه فعال اجتماعی است حرف دارد و حرف حق هم دارد. همه ما كه ممنوع خروج هستیم و متعلق به جنبش های اجتماعی هستیم تمام حرف ها یی كه در داخل می زنیم در خارج هم می زنیم و فرقی برای ما ندارد چون حرف های ما كه مرز نمی شناسد، حرف حقوقی است و حق طبیعی است. تریبون ما قاعدتا اول كشور خودمان است ولی وقتی از ما هر نوع تریبونی در داخل دریغ می شود طبعا سعی در یافتن تریبون های دیگر داریم و حرف و كلام ما نه بی قانونی است نه خشونت بار و نه عناد ورزانه. ما از جنبش حقوقی و حقوق قانونی خودمان میگوییم و این سوی مرز و آن سوی مرز برای بیان این سخنان یكی است و ما همه جا موظف هستیم كه این حرفها را طرح كنیم.
در مورد شكل و نحوه ممنوع خروجی برای مثال اولین سری فعالان جنبش زنان كه ممنوع خروج شدند كه بنده هم در میان این سه نفر بودم پاسپورت داشتیم از گیت رد شدیم و آن طرف به طرزی بسیار خشونت بار جلوی ما را گرفتند كه راه سفر هندوستان از این طرف است و از آن طرف نیست و گویا به سلو ل انفرادی بند 209 زندان اوین می رود كه البته در اثر تلاش شبانه روزی فعالان جنبش زنان در اطلاع رسانی به موقع و موثر و تلاش های وكلای شجاع جنبش زنان مخصوصا خانم عبادی، ما سه نفر آزاد شدیم.
بعد از آن پاسپورت های ما را به ما برگرداندند اما خانم طلعت تقی نیا كه سال بعد از آن عازم یك سفر كاملا تفریحی بود در فرودگاه پس از گذشتن از گیت اداره گذرنامه از سفر منع شدند و دوماه بعد از آن بنده به اتفاق خانم ستوده برای شركت در مراسم روز جهانی زن به دعوت زنان ایرانی ساكن دوبی عازم آن كشور بودیم كه داستان دوباره تكرارشد و از سفر من جلوگیری شد و این بار دیگر پاسپورت مرا هم ضبط كردند كه تا به امروز هم بنده ممنوع خروج هستم و و از آن موقع اصلا پاسپورتم را هم ندیده ام. یاد آوری میكنم حركت جسورانه خانم ستوده را كه با اینكه میتوانست به این سفر برود در اعتراض به حركت آنها از سفر چشم پوشید و سالن فرودگاه را تبدیل به محكمه عدالت برای محكوم كردن رفتار غیر قانونی ماموران امنیتی كرد و البته شش ماه پس از آن خود ایشان كه برای گرفتن جایزه حقوق بشر عازم ایتالیا بودند با اینكه پاسپورت دردست شان بود و استعلام از اداره گذرنامه هم كرده بودند از سفر منع شدند... می خواهم بگویم كه خیلی از فعالان جنبش زنان هم كه پاسپورت در دست دارند، به هیچوچه ضمانت انجام سفر برای آنها نیست و پل صراط خروج از كشور گویا در جایی است كه نهادهای امنیتی مقرر كرده اند و نه گیت گمرك و اداره گدرنامه كه گویا دارد تبدیل می شود به یك اسم و به یك نهاد تشریفاتی و نه ااجرایی.
با افزایش روز به روز این ممنوعیت ها در واقع این تهدید بالقوه متوجه تمام افراد فعال اجتماعی و یا حتی افراد عادی كه برای مثال یك روزی در یك مراسم شادی و یا در مراسم دیگر برای نشان دادن اعتراض در پشت فرمان بوق زدند!! هم ممكن است بشود به همین سادگی و یاخیلی ساده تر از اینها و به همین دلیل رویای سفر هر جوان و هر پیری را تبدیل به كابوس حضور در فرودگاه و گذر از گیت مخفی نیروهای مستقردر آن كرده اند. و این واقعا به سلامت روانی جامعه لطمه می زند و من نمی دانم چرا روانكاوهای محترم و روانشناسان فرهیخته به آسیب شناسی این معضل نمی پردازند. فرودگاه تبدیل به یك بزنگاه شده و اصلا ترس از سفر یك جور رواج عمومی پیدا كرده. یعنی حتی خیلی از افراد عادی هم با همین ترس به فرودگاه پا می گذارند و خیلی از افراد ممنوع خروج از انجام سفرهای داخلی كه با هواپیما صورت می گیرد پرهیز می كنند و می گویند كه از فرودگاه هراس دارند و دچار اضطراب می شوند چون واقعا این احساس عدم امنیت دارد گسترش پیدا می کند. از طرف دیگر به قول خانم محمدی بحث حقوق مسافران دیگری هم كه معطل میمانند و همینطور اختلال در سیستم پرواز هم باعث فشار و آسیب روانی بیشتر می شود.
در ضمن به نظرم كمی هم روی رفتارشناسی باید كار كرد. برای مثال تا یك مدتی اصولا از سوی خود افراد و در موقع ممنوع الخروج شدن، در این مورد اطلاع رسانی نمی شد و ما عكس این را مرهون شفافیت در روش اطلاع رسانی جنبش زنان هستیم كه این معضل را نیز به سرعت تبدیل به خبری كه اطلاع رسانی در مورد آن ضروری است كرد. اما بهرحال هنوز عده ای با این امید كه یك روزی ممكنه بدون سرو صدا كارشون درست بشه اهمیت زیادی به اطلاع رسانی نمی دهند . اما همین طور كه خانم محمدی گفتند وقتی ما با این مسئله روبرو هستیم كه اهرم های امنیتی بدون پرده پوشی و با ویترینه كردن آن اعلام می كنند كه ما كار خلاف قانون و کاری فراقانونی می كنیم ما چه سیستمی جز اطلاع رسانی شفاف برای مقابله با این بی قانونی داریم؟ به نظرم گردن نهادن به روش های زورمندانه در رفع این نقیصه كمكی نمی كند یعنی برای ما تعیین كنند كه مثلا شما خبر ممنوع خروجی و پیش شرط ها ی ما برای مجوز خروج تان را پخش نكنید تا ما به شما پاسپورت بدهیم. خب این گردن نهادن و همراه شدن با حركت های بی قانون است. هرچند كه به هرحال انتخاب روش، امری شخصی است اما نظامی كه اینطور معامله گری را می آموزد تا كجا به این راه ادامه می دهد؟ و این چه تاثیری روی حیات اجتماعی و سلامت روانی و سرمایه اجتماعی ما خواهد گذاشت؟
و این تعلیق در وضعیت تا كی میخواهد ادامه پیدا كند. یك سری از فعالان اجتماعی هستند كه می خواهند برای زندگی، برای تحصیل، برای آینده و اصلا برای تفریح خودشون برنامه ریزی كنند چه ابزار و مكانیسمی برای اینكه تمام و قت و هزینه اینها هدر نشود و روح و روان اینها لطمه نخورد وجود دارد؟‌چطور بدانند كه بعد از این همه وقت و هزینه و امید آیا ممنوع خروج هستند یانه؟‌
عبدالفتاح سلطانی _ در اداره گذرنامه یك باجه هست كه هركس گذرنامه اش را ارائه دهد افسر گذرنامه میتونه در كامپیوتر چك كند و ببیند كه فرد ممنوع خروج هست یا نه. در رابطه با فعالان اجتماعی یا سیاسی اگر مراجع امنیتی به اداره گذرنامه اعلام كرده باشد اونجا مشخص است. اما اصولا با مراجعه به اون باجه و اون افسر مربوطه اعلام میشه كه نه مشكلی نیست ولی همان شخص می رود به فرودگاه و همون داستانی است كه می دانید یعنی حتی سوار هواپیما می شوید و این همه مخارج و هزینه ها و.... با عبور از همه این گیت ها و با مراجعه به اداره گذرنامه باز هم جلوی او را می گیرند.
منصوره شجاعی - بله مثلا برای من دقیقا همین ماجرا شد. یعنی حتی بعد از دستگیری اول و پس دادن گذرنامه به اداره گذرنامه رجوع كردم و به من اطمینان دادند كه از نظر آنها من ممنوع خروج نیستم اما روز پرواز به دوبی بعد از گذشتن از گمرك و گیت گذرنامه داستان دوباره تكرا ر شد....
عبدالفتاح سلطانی – بله همانطور كه دوستان اشاره كردند این هم یك ابزار فشار است هم نشانه هراسی است که در دل نیروهای امنیتی وجود دارد، هراسی مبنی براینكه نمی خواهند ملت ایران با سایر ملل در ارتباط باشند. یعنی یك بعد قضیه این است كه چون ملت ایران ثابت كرده كه در سطوح مختلف در رشته های مختلف وقتی با ملل دیگر داد و ستد علمی و فرهنگی داشته باشد می تواند خیلی نقش آفرینی كنه، طبیعی است كه فعالان حقوق بشر و وكلایی كه در این راستا در سطح جهان كار می كنند بتوانند با یکدیگر ارتباط بگیرند و یا فعالین جنبش زنان اگر بتوانند یك ارتباط منطقی و معقولی با سایر جنبش های زنان در سطح دنیا داشته باشند و با سایر حركت های دیگر در كشورهای مختلف اروپایی و آسیایی این داد و ستد علمی و فرهنگی را ایجاد کنند هم برای مردم ایران مفید است و هم برای سایر مردم دنیا. این داد و ستد باعث میشه كه مردم ایران ازسایر كشورها بهره مند بشوند و هم برعكس و خصوصا كشورهای عربی خیلی میتوننن بهره بگیرند از فعالان و فعالیت جنبش زنان در ایران و خب نیروهای امنیتی از این ارتباط می ترسند . چون این ارتباط موجب میشه كه فعلان حنبش زنان در سراسر دنیا مطرح شوند و مثمر ثمر واقع شوند و از سوی دیگر دنیا متوجه می شود كه مردم ایران از نظر حقوقی با چه موانع و مشكلاتی روبرو هستند و همه این ها باعث می شود که نیروهای امنیتی از وجود این ارتباط بترسند. علاوه بر اینها انگیزه های دیگری هم دارد كه یك دلیل آن ضعف است .



نسرین ستوده - من نمیخوام وارد این بحث بشم بلکه می خواهم همانطور كه خانم محمدی گفتند تاکید کنم که گویا این پدیده ممنوع الخروجی در راستای سیاستی است كه دولت جمهوری اسلامی اصرار داره كه در تمام حوزه ها بگوید كه من مكلف به رعایت قانون نیستم. تقریبا توی همه قضایا این را نشان میدهد و در واقع سر لجبازی با شهروندان خود دارد. این شامل حال ممنوع خروجی ها هم میشه. چون می بینیم که در تمام موارد گذاشتند فرد هزینه سفر، جا و مكان و همه اینها را بپردازد و از گیت رد شود و توی هواپیما یا قبل از آن پیاده اش کنند و به این ترتیب این پیام را میخواهد بدهد كه من قدرتمند هستم و میتونم فرای قانون حركت كنم. اما من هم فكر میكنم كه این مسئله ناشی از ترس است. یعنی جمهوری اسلامی آنقدر احساس ضعف می كنه كه سعی می كنه با پرخاشگری این ترس را پوشش بدهد و من فكر نمی كنم كه هیچ دولتی این همه رفتار غیر قانونی با مردم خودش و با شهروند خودش انجام بدهد. اگر دولت امریكا قوی ترین دولت روی كره زمین هم باشه كه گاهی این ادعاها شنیده میشه حتی اون دولت هم نمیتونه این همه اقدام غیر قانونی كه دولت ما میكنه با اتباع خودشون بكند. بنابراین این ترس دولت جمهوری اسلامی باهاش هست و احساس ضعف او باعث نقض مكرر قانون توسط خودش می شود كه هیچ نتیجه ای جز ضعیف كردن هرچه بیشتر خودش نداره .
منصوره شجاعی – ظاهرا یك كاری كه نهادهای امنیتی میكنند این است كه افرادی را استخدام می كنند تا علیه قوانینی كه خودشان وضع كرده، اقدام کنند و انجام وظیفه كنند .یعنی مثلا یك اداره گذرنامه ای هست و یك قانونی دارد به نام قانون خروج از كشور، یك مرز و گمرگ هوایی هم هست و گیت، بعد قانونا كه همه اینها را پشت سر می گذاری و بارهایت را دادی و خدا را شكر حتی اضافه بارهم نداشتی... ناگهان با یك عده افرادی روبرو می شوی كه معارض خروج قانونی تو هستند و تو دچار ترس می شوی كه مورد حمله یك عده افراد مشكوك و مهاجم و لابد گروگان گیر قرارگرفته ای. انصافا تصور كنید همه چیز دارد به آرامی سیر قانونی خودش را طی میكند ناگهان عده ای افراد بی سیم به دست و مضطرب و پریشان و اكثرا سیاه پوش دورت را می گیرند و بعد هم نه فقط یك بار . خب معلومه که این طرز برخورد به سلامت روانی آدم لطمه میزند ... و این نمایش زورمندی كه در تناقض كامل با حركات و رفتار عقلانی است چه چیز را ثابت میكند؟‌ یك عده ممنوع خروج هستند به صورت رسمی و اعلام شده مثل ما كه دور این میز نشستیم و عده دیگر... اما یك عده زیادی هم هستند كه پاسپورت هم دارند اما عملا ممنوع خروج اند یعنی نشانه ها و تجارب میگه كه آن ها هم مثل ما نمی توانند از کشور خارج شوند. به هرحال به نظر می رسد که برخوردهای متفاوت با فعالان جامعه مدنی باعث ایجاد ابهام می شود. در واقع این بی ضابطگی و اقدامات متفاوتی که در مورد افراد مختلف وجود دارد، از نظر من یك دلیلش این است كه در میان فعالان اجتماعی ایجاد ابهام کنند. و به نظر من این معضل جز با اطلاع رسانی شفاف و صادقانه از سوی اعضای جنبش های اجتماعی و جنبش زنان حل نمی شود . یعنی تنها ابزار ما برای كم كردن آسیب پذیری حقوقی و روانی و فرهنگی و.... اطلاع رسانی شفاف از وضعیت فعالان اجتماعی به مردم و رسانه ها است.
نرگس محمدی - من هم به این " چه باید كرد " فكر می كردم. بینید هر تضییع حقوقی در نهایت یك حركتی را ایجاد می كنه و اینها به هرحال با ممنوع خروج كردن افراد دارند یك فرد را از داشتن یك حق طبیعی محروم می كنند و این ممكن است كه تبعات سنگینی را برای اینها داشته باشه واقعیت این است كه اولین اتفاقی كه در این عرصه به وجود می آید این هست كه اینها خودشون قانونی را كه خود وضع كردند نقض میكنند این بدترین اتفاق است و پیام آن برای دنیا این است که: ما در كشور خودمون قانونی را كه میثاق یك ملت است و ما به عنوان كارگزاران این نظام باید متعهد به اون باشیم و باید رعایت این قانون را ترویج كنیم بالعكس عامل نقض آن هستیم. حالا به چه دلیلی مهم نیست، نفس این كار پیام بدی دارد یعنی ما نظامی هستیم كه قانون را به راحتی نقض می كنیم و این اصلا حفظ نظام نیست و اتفاقا این بدترین تیشه ای است كه از طرف خود اینها دارد به نظام زده می شود. در عرصه بین المللی و در عرصه داخلی هم واقعیت این است كه جامعه مدنی ایران هرچند یك جامعه شكل یافته نباشد اما یك جامعه مدنی زنده و پویا است. شما جنبش زنان را نگاه كنید هرچه بهش فشار می آورند این جبنش بزرگتر می شود و ریشه میدواند. بنابراین آنان نمی توانند با صدور احکام سنگین در سطح تعدادی از فعالان جنبش زنان، جلوی این جنبش را بگیرند، در حالیكه از دورترین شهرستانها دختران دارند برای دستیابی به حقوق زنان تلاش می كنند. بنا براین، این هم خصلت جامعه ایران است و این روحیه مردم ایران است. ما برای فعالیت های مدنی دارای سابقه هستیم حداقل یكصد سال و توی این یكصد سال یاد گرفتیم كه هرجا حكومت سدی درست می كند و جلوی تنفس را می گیرد راه پیداكردن تنفس را هم یاد گرفته ایم. بنابراین مثلا در ارتباط با داشجویان هرچه فشار برروی دانشجویان بیشتر می شود مثلا با كمیته های انضباطی و غیره اما روزی نیست كه دانشجویی به خاطر فعالیت های مدنی خودشان به دادگاه و بازجویی و كمیته انضباطی و... نروند. اما بچه ها روز به روز شجاعانه تر شعارهایی برای به دست آوردن آزادی های مدنی می دهند ولی واقعیت این است كه حتی اگر اخبار اینها در تنها رسانه ملی یعنی صدا وسیما وارونه جلوه داده بشه، مردم از رسانه های دیگری مثل اینترنت استفاده می كنند تا حرف خودشان را برسانند و خواسته خودشان را مطرح كنند و به سرعت تمام اخبار ایران درتمام دنیای پخش میشه . صدا وسیما برای مثال از تحركات جنبش سبز اطلاعی نمی داد اما دنیا شاهده كه تنها چند ساعت پس از كشته شدن ندا آقاسلطان نه تنها مردم ایران بلكه تمام جهان لحظه مرگ او را دیدند. این لحظه مرگ او اگر از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش میشد نه اینكه دردناك نبود نه خیلی هم دردناك بود ولی به نظر من نمی تونست اینقدر تاثیر جهانی بگذاره. الان وقتی درسانسور خبری شدید مظلومیت یك ملت را پنهان كنند این تاثیرش خیلی بیشتره. یعنی میخواهم بگویم هر محرومیتی كه با مظلومیت درمی آمیزه راه خودش را باز می كنه و تبدیل به یك جریان میشه. اینها می خواستند مرگ ندا آقا سلطان منتشر نشه اما آنچنان گسترش پیداكرد كه باراک اوباما در بخشی از سخنان خودش جایزه صلح نوبل را به زنی تقدیم میكند كه در خیابان با سكوت، اعتراض خودش را نشان می دهد و کشته می شود. خب یعنی اثر بخشی این جریان به جهان هم سرایت كرده پس به نظر من در رابطه با بحث ممنوع خروجی ها هم همین است وقتی بحث ممنوع خروجی ها را انقدر كه فشار میارن و بیشتر می كنند این خود به خود واقعا یك حركت مدنی دیگری رابه میان ملت ایران می بره.چون سفر حق ماست و اونها نمی توانند ما را از این حق طبیعی محروم بكنند. اگر ما را از این حق طبیعی محروم بكنند مطمئن باشید كه این منجر به تولد یك حركتی در راستای رسیدن به یك حق دیگر در ایران خواهد شد. ما حق سفر داریم و اگر بیشتر از این فشار وارد بكنند طیف ممنوع خروجی ها را دارند گسترش میدن چرا یك هنرمند باید ممنوع خروج بشود، خانم معتمد آریا، آقای جعفر پناهی، ‌آقای میر طهماسب چرا باید ممنوع خروج بشوند اینها حق سفر دارند. آقای عدالفتاح سلطانی برای گرفتن جایزه اش چراباید ممنوع خروج بشود ؟ ایران باید افتخار كند كه چنین مردی از ایران در اروپا در ‌آلمان بهترین جایزه را میخواد دریافت كنه ؟‌ و وقتی این محرومیت را با مظلومیت همراه می كنند تاثیر نرفتن آقای سلطانی بیش از تاثیر رفتن ایشان می شود. خب به نظر من كسانی كه با توجیه اینكه ما داریم به نفع نظام كار می كنیم این كارها را می كنند مطمئن باشند كه خود به دستان خود حركتی دیگر را در مرحله زایش قرار دادند یك حركتی دیگر برای احقاق یك حقی دیگر راه انداخته می شود. اما در رابطه با جهان، ببینید ایران یك سری از معاهدات را پذیرفته. سال 1975 ایران میثاق مدنی و سیاسی را قبول كرده و اعلامیه جهانی حقوق بشر را و بنابراین ملتزم است و طبق آن این حق برای هر انسانی در هرجای جهان محترم شمرده شده و جمهوری اسلامی ایران نه تنها تعهد خودش رانقض می كند بلكه در واقع به لحاظ اعتبار بین المللی هم باز ضربه دیگری به خودش میزند. یعنی با این کارها جمهوری اسلامی می گوید که ما با ارزش های جهانی مخالفیم یعنی اگر انسان حق سفر حق حرف زدن و حقوق دیگر را دارد اما ما نه فقط قانون را نقض میكنیم بلكه ارزش جهانی را هم بهش پشت میكنیم . و این به نظرمن برخلاف عقلانیت در نظام جمهوری اسلامی است. اگر گروهی با نگاهی عقلانی بیایند و این پدیده ممنوع خروجی را بررسی كنند به این نتیجه خواهند رسید كه سفر یك زن، سفر یك مرد، یك فعال جامعه مدنی سفر یك دانشجو نباید منعی داشته باشد و به قول خانم شجاعی كه می گویند ما همانی را كه داخل كشور خود می گوییم خارج از كشور هم می گوییم ما چیزی بیشتر از این نمی گوییم. ما تمام فعالیت هامون قانونی است تمام كسانی كه ممنوع خروج شدند فعالان مدنی هستند كه مطالبات حقوقی ، قانونی و عقلانی دارند ولی وقتی اینها را ممنوع خروج می كنند چه نفعی برای نظام دارد؟ اتفاقا به نظرم چه به لحاظ بین المللی و چه به لحاظ داخلی همه اینها به ضرر جمهوری اسلامی ایران است.



منصوره شجاعی – بله من ضمن تایید حرف شما میخوام بگویم كه این موجی كه به راه افتاده در مورد بحث ممنوع خروجی موجب میشه كه بحث حق سفر در كنار دیگر ارزش های حقوقی كه یك انسان باید از آن برخودار بشه مطرح بشه و همتراز دستیابی به دیگر حقوق روی این موضوع هم جریان سازی می كنه و اگر این همه فشار در مورد مجوز خروج از كشور نبود طبیعتا این همه بحث و تحرك اجتماعی به راه نمی افتاد. درو اقع زیر نورافكن خبری نمی رفت. الان فعالان جامعه مدنی بعد از گذراندن آن تابستان پر تنش و خشونت بار بیشتر از پیش حق مدار و مسالمت جو برای دستیابی به حقوق برابر و حقوق شهروندی حركتی دوباره را شروع كرده اند. عده ای روی بحث لغو احكام اعدام كار می كنند با تاكید بر احكام زیر هیجده سال، عده ای روی بحث آزادی زندانیان سیاسی؛‌ فعالان جنبش زنان در ادامه اهداف جنبش زنان و نهادسازی و.... حالا گروهی هم برای بحث ممنوع خروجی و دیگر تعهدات اجتماعی كه بر عهده خود می بینند دارند روی این مسئله کار می کنند. جنبش های اجتماعی به ویژه جنبش سبز با فشاری كه تابستان تحمل كرد حالا دوباره با تجربه بیشتر دارد روی تعهدات اجتماعی خودش با نگرشی پخته تر كار میكنه. جنبش اجتماعی كه تعطیل بردار نیست، و برای مثال همین بحث حق سفر خودش میتونه یك حركتی را آغاز كنه كه به عنوان یك حق بشری مثل بقیه حركت ها به یك جریان ماندگار و نهادینه بدل بشه. یعنی برخورداری از حقوق انسانی و مدنی و شهروندی یك جور معنای عملیاتی پیدا كرده یعنی این فشارها یك جور معنای جدید و تعریف جدید به فعالیت های حقوقی ما می دهد و من باز هم تاكید میكنم بر اطلاع رسانی شفاف و كامل در تمام مراحل به عنوان یك جریان سالم مدنی در مقابل جریان بیمار نقض قوانین.
عبدالفتاح سلطانی – با كسب اجازه من هم یكی دو نكته می خواهم اضافه كنم. البته خانم ها مسئله را از ابعاد حقوقی و اجتماعی بررسی كردند و همینطور كه اشاره كردند این كارها هم از نظر سیاسی به ضرر جمهوری اسلامی است هم از نظر حقوقی. اما بعد دیگری را كه می خواهم اضافه كنم این است که اینها معمولا ادعا می كنند كه در چارچوب شرع حركت می كنند. همه ما می دانیم كه یكی ازحقوقی كه در شرع در مورد آن كاملا تصریح شده حق مهاجرت است. یادمان باشد كه در صدر اسلام ارتباط با ملل دیگر از طریق مهاجرت بسیار مورد تاكید بوده و پیغمبراكرم سعی می كرده مسلمانانی را كه تحت آزار واذیت و شكنجه بودند تشویق می كرده كه مهاجرت به حبشه و مهاجرت به مدینه بكنند. اینجا توجه به این نكته مهم است این آقایونی كه مدعی هستند ما پایبند به شرع هستیم با چه توجیهی می توانند یكی از حقوق شرعی هر شهروندی را كه حق مهاجرت است و در قرآن هم به آن تاكید شده پایمال كنند؟ كسانی كه خیلی سینه چاك شرع و دین هستند با این كارهاشون فكر نمی كنند كه علاوه بر نقض حقوق بشر، علاوه بر اینكه از نظر سیاسی به ضرر مملكت و نظام تموم میشه، مرتكب یك گناه شرعی هم شده اند.
اما اینكه چه باید كرد و چه راه حلی دارد ما درواقع دو سه تا اقدام خواهیم كرد یكی اقدام حقوقی خواهیم كرد وشكایت خواهیم كرد و یك اقدام دیگر همانطور كه گفته شد اطلاع رسانی است كه در دو بعد انجام باید بگیره، هم داخل كشو و هم خارج از كشور. برای اطلاع رسانی داخلی هرچند كه ما متاسفانه برای استفاده از رسانه داخلی محدودیت داریم ولی فكر می كنم یكی از راه حل ها این است كه نامه های سرگشاده به مسئولین مختلف داده بشه و این نامه های سرگشاده هم به هرحال اگر در همه رسانه ها پخش بشه بیشتر بهش توجه می كنند و در ضمن من معتقدم كه گوش های شنوایی در این مملكت وجود داره. من امروز جایی بودم و متوجه شدم كه افرادی كه درون حكومت بودند همدردی می كنند با افراد مختلف كه مورد ظلم واقع شده اند. بنده معتقد هستم كه همه ما باید سعی بكنیم كه دست جمعی یا انفرادی و به هرشكل ممکن نامه های مختلف به رییس قوه قضاییه به رییس مجلس به كمیسیون اصل نود و... بنویسیم. در كنار اطلاع رسانی كه گفته شد، اقدام حقوقی و كیفری نیز باید انجام بشه و شكایت ها مطرح بشه و شكایت ها باید رسانه ای بشه كه متوجه بشن كسانی كه تخلف میكنه خیلی هم رها و یله نیستند كه هركاری بكنند و حداقل علاوه بر اینكه گناه شرعی مرتكب شده اند و آن دنیا باید پاسخ بدهند باید این دنیا هم پاسخ گوی ملت ایران، پاسخ گوی مقامامت ذیصلاح پای بند قانون هم باشند و روزی هم فرا می رسه كه پای میز محاكمه پاسخ گوی این اقدامات بشوند.
نرگس محمدی- اطلاع رسانی مهم است نقطه اتکا ما افکار عمومی است چرا که در جهان افکار عمومی بسیار تعیین کننده است. دولت مردان ایران در غرب در سخنرانی هایشان حرف هایی متناقض از ایران می زنند پس افکار عمومی دنیا مهم است. افکار عمومی در جهان از قدرتمند ترین دولتها قوی تر و تعیین کننده تر است. اگر قدرتی در ایران نداریم اطلاع رسانی ما را قدرتمند می کند چرا که افکار عمومی را قدرتمند می کنند.
وقتی فعالان مدنی به طور شفاف و علنی از تضعیع حقوق شان صحبت و خواسته های خود را مطرح می کنند و حرکت مدنی راه می اندازند با همدلی دیگر فعالان روبرو می شوند. مثلا خیلی از مردانی که با حرکت های زنان همراه نبودند بعد از اینکه این حرکت ها شفاف می شود و اطلاع رسانی میشود آنها هم همدلی می کنند. بنابراین به نظر من بعد از جنبش سبز اتفاقا در دیداری که با آقای کروبی هم داشتم گفتم قبل از انتخابات کمیته صیانت از آرای مردم مطرح شد اما بعد از انتخابات اتفاقاتی افتاد که حالا باید از خود مردم صیانت کنیم و به حق با تشکیل کمیته رسیدگی به آسیب دیدگان توسط قای کروبی و موسوی توانست فازبه فاز شدن این جریان را به صورت انسان دوستانه درک کنند یعنی صیانت از آرای خودشان را به صیانت از آسیب دیدگان تبدیل کردند. اما به نظرم الان باید به سمت صیانت از حقوق مردم باید پیش بروند یعنی فصل سوم قانون اساسی باشه که منشور حرکت جنبش سبز باشد.
بله این تاثیر و تاثر همانطور كه در ابتدا خانم شجاعی اشاره كردند به نظر من خیلی مهم است الان جنبش سبز حقوق اساسی ملت را یک بار دیگر مطرح کرده است ببینید این دادگاه های فرمایشی یک بار دیگر اصل 168 قانون اساسی یعنی لزوم هیئت منصفه را برای بار دیگر مطرح کرده است. دوباره دادرسی عادلانه به عنوان یک خواسته ملی و به عنوان خواسته جنبش سبز مطرح شده است. آزادی بیان، حقوق دانشجویان آزادی بیان ... همه حقوق مردم هستند. به نظر من اگر هدف جنبش سبز صیانت از حقوق ملت باشد و پیشینه هم دارد قبل از انتخابات آقای موسوی و کروبی کمیته صیانت از آرای مردم را داشتند حال اگر برخی آرای ملت را ضرب در صفر کردند اما حقوق اساسی ملت را که نمی توانند در صفر ضرب کنند بنابراین برای صیانت از حقوق مردم می شود حرکت دیگری را با قدرت بیشتری به وجود آورد که یکی از آنها حق سفر است .
– با سپاس از همگی و ممنون از خانم محمدی و نتیجه گیری و جمع بندی درخشان ایشان.

Friday, October 09, 2009

نقض حقوق بشر در ایران را متوقف کنید



10. Oktober, dem Internationalen Tag des Kampfes gegen hinrichtung -München



Sunday, October 04, 2009

اعتراض به سخنرانی جواد لاريجانی در دانشگاه صنعتی شريف


گزارشهای تکان دهنده در باره قتل دختران نوجوان فراری
خبرگزاری حکومتی ایسکانیوز : مردی که دخترش را در جنوب کشور قربانی خشم خود کرد با تلاش پلیس آگاهی استان هرمزگان دستگیر شد. پلیس اداره آگاهى رودان - از توابع هرمزگان - دوازدهم شهریور 1388 باخبر شد بقایای پیکر یک انسان در بیابان هاى بخش «جغین» درون گودال قرار دارد. بنابراین کارآگاهان به همراه بازپرس کشیک به قربانگاه رفتند و پس از نمونه برداری های لازم ، استخوان هایی که با سنگ و خاشاک پوشانده شده بود به پزشکی قانونی فرستاده شد.شواهد نشان می داد مدت نسبتا زیادی از جنایت گذشته و پیکر این دختر نوجوان از سوی حیوان های گرسنه دریده شده بود.پلیس در نخستین شاخه از تجسس به بررسی پرونده های دخترانی پرداخت که طی چند ماه اخیر ناپدید شده بودند.در آن بین ، کارآگاهان متوجه شایعاتی پیرامون دختر 15 ساله ای به نام «مهناز» شدند که از رابطه پنهانی او با پسر مورد علاقه اش حکایت داشت.با طرح فرضیه جنایت خانوادگی ، پدر 40 ساله «مهناز» به نام «یعقوب» به اداره آگاهی فرا خوانده شد و تحت بازجویی قرار گرفت.این مرد ، ابتدا خود را بی گناه نشان داد اما وقتی فهمید پلیس به اختلاف شدید وی و «مهناز» پی برده است به ناچار لب به بیان حقیقت گشود.«یعقوب» در بازجویی ها گفت : دخترم با کارهایش آبروی ما را برده و کاسه صبرم از خلاف های او لبریز شده بود.«مهناز» پس از چند روز فرار به خانه برگشت و فهمیدم باردار است.به همین خاطر تصمیم گرفتم این لکه ننگ را پنهان و خودم و خانواده ام را از شر دختر فاسد خلاص کنم.مجرم در ادامه اعتراف های تکان دهنده ، اظهار داشت : اوایل تابستان امسال بود که «مهناز» را به بیابان هاى «جغین» بردم و ضربه اى به سرش زدم.پس از این که مطمئن شدم دخترم مرده ، جنازه اش را داخل چاله اى دفن کردم و به خانه ام برگشتم.بعد وانمود کردم او از خانه فرار کرده است و اصلا هم از کارم پشیمان نیستم.در همین رابطه سرهنگ «اصغر قطب زاده» رئیس پلیس آگاهی هرمزگان اظهار داشت : فرزندکش با صدور قرار قانونی زندانی شده است و تحقیق درباره ادعاهایش ادامه دارد. اردیبهشت امسال نیز مرد 45 ساله ای به جرم کشتن دخترش در پارسیان - از توابع هرمزگان - بازداشت شد.گزارش ایسکانیوز می افزاید ، قربانی آن جنایت ، دختر 16 ساله ای به نام «مینا» بود که با شلیک گلوله از سوی پدرش «سعید - ع» از پا درآمد.این مرد در بازجویی ها گفت : با کلتی که تهیه کرده بودم جان «مینا» را گرفتم.او مدام از خانه فرا می کرد و آبروی ما را برده بود.یک پدر باید غیرت داشته باشد

Format des Players ändern Dieses Video in einem neuen Fenster ansehenتجمع مادران شهيدان و دستگير شدگان در پارك لاله

فیلم؛ تجمع مادران عزادار و دستگيرشدگان در پارک لاله
روز شنبه ساعت 1700 مادران عزادار و دستگير شدگان در پارك لاله تجمع كردند , نيروهاي مزدور حكومتي بر روي اين مادران فشار مي آوردند وماموران زن نيز جهت سركوبي اين تجمع حضور داشتند .در اين تجمع مادر سهراب اعرابي ،خواهر خسروشاهي،خواهر امير ساران ومادراني كه فرزندانشان در دهه 60 به شهادت رسيده بودند , وهمچنين هما روستا و مهتاب نصير پور بازيگران تاتر و بسياري از مادراني که فرزندان در بند داشتند حضور داشتند.مراسم تا ساعت 1800 با وجود اصرار نيروهاي انتظامي براي ترک کردن پارک ادامه يافت و ساعت 1800 بعد از يک دقيقه سکوت به احترام شهداي راه آزادي پايان يافت


ايده آل گرايي زنانه /نگاهي دوباره به رمان چراغها را من خاموش مي كنم


ايده آل گرايي زنانه /نگاهي دوباره به رمان چراغها را من خاموش مي كنم


آزاده دواچي -7 مهر 1388
مدرسه فمينيستي: آزاده دواچی (1358) .از فارغ التحصيلان زبان و ادبيات انگليسي ازكشور مالزي است كه ازاواخر دهه هفتاد فعاليت ادبي خويش را آغاز كرده ودر سال 1379 سردبیر نشریه دانشجویی نسیم بود كه برنده جایزه اول و بهترین نشریه دانشجویی شد. وي از برگزیدگان شعر نيما و جايزه شعرمنصور بني مجيدنيز بوده است. از سال 1385 همكاري با نشريات مختلف ادبي وفرهنگي درزمينه شعر ، داستان كوتاه ،ترجمه و نقد ادبي را به طور حرفه اي پي گرفته است و اولين مجموعه شعر وي با نام "‌پروانه اي درراه است " در سال 1386 منتشر شد.
زنان ونوشته هایشان همواره از این جهت مورد توجه و بررسی قرار گرفته است که بیانگر نوعی از درگیرها و رویکردهای جامعه ی خویش در قالب ادبیات هستند . در نقدهای فمنیستی عمدتا بر متون زنان و نیز بر داستانهایی که مردان راجع به زنان نوشته اند ، تاکید دارد ، نوعی نگاه به زن و جامعه و نیز به عوامل تعیین کننده ای که نقش مهمی در بروز فردیت خاص او دارند وجوددارد که منجر به آفرینش ادبیاتی ست تحت عنوان ، نگاهی متفاوت به زن و جامعه .
زنان در دهه های اخیر به خصوص در کشورهای آسیایی و به ويژه در ایران و کشورهای عربی و آسیای شرقی همچون هند رايج ترين راه بیان دگرگونیها و مشکلات جامعه خویش را در نوشتن یافته اند . درک نوشته ها و آثار هنری زنان این اجازه را به دیگر افراد جامعه می دهد تا باورهای تئوریزه شده و دگمی را که در بستر جامعه شان در جریان است به صورتی روایی ببینند و در ذهن خود با شخصیت خلق شده ی هر رمان و یا اثر هنری همدردی کنند و در نهایت به با وری مشترک برسند . از این رو شناسایی عمیق شخصیتها و برداشتهای آنا ن به عنوان زن از جامعه ، رویکردهای پیچیده ذهنی شان را آشکار و مخاطب را با چالشی نو مواجه می سازد .
در جامعه کنونی ایران زنان در صف اول فعالیتهای اجتماعی و سیاسی قرار گرفته اند رویکردهای آنان در مقایسه با سالهای گذشته و نیز نسبت به فرآیندهای اجتماعی و سیاسی تغییر کرده است؛ همانطور که در اعتراضات پس از انتخابات شاهد این حضور گسترده زنان همگام و در کنا ر مردان بودیم. امروزه این پیشرفتها و رویکردها را می توان در ادبیات و همینطور در اجتماع زنان مشاهد ه کرد و به این نتیجه رسید که جنبش زنان و حضور آنان در صحنه های مختلف اجتماعی و سیاسی وارد مرحله جدیدی شده است. از این رو نیاز به یافتن آرمانها و همینطور ایده های زنانه در اجتماع و پررنگ کردن این حضور ، امری ضروری است . ادبیات زنان بستر مناسبی برای یافتن عناصر زنانه و ظهور نشانه ها و تمایلات زنانه در رویکردهای اجتماعی است . تا کنون و با توجه به پیشرفتهایی که در جامعه زنان شده است توجه آنچنانی به ادبیات آنان و بیرون کشیدن این عناصر به عنوان نوعی از الگوها و برداشتهای اجتماعی و فرهنگی نشده است .
رمان <<چراغها را من روشن می کنم>> که اولین رمان بلند زویا پیرزاد است که در سال 1380 به چاپ رسید . این کتاب با نثری ساده وروان و روایتی آشنا از رمانهای موفقی به شمار می رود که با استقبال شمار زیادی از مخاطبان روبرو شد. و در سال 1387 به چاپ بیست و نهم رسید . این رمان از رمانهای زنانه ای است که با به تصویر کشیدن جامعه زنانه و ارائه الگوهای مشخص فکری وارد فضای اجتماعی شده است . تاکنون نقدهای زیادی راجع به این رمان نوشته شده است اما با توجه به اهمیت حضور زنان در جامعه امروز نیاز است تا این رمان از دیدگاه زنانه بررسی و ساختارهای مشخص فکری و زنانه از آن بیرون کشیده شود .
زویا پیرزاد در این رمان با زبانی ساده شرح حال خانواده ای را می نویسد که در آبادان زندگی می کنند و از کارمندان شرکت نفت می باشند . خصوصیت بومی و منطقه ای یکی دیگر از مشخصه های آن است . زویا پیرزاد بی آنکه دراز گویی کند و یا نوشته اش حالتی شعارگونه داشته باشد با شخصیت داستان خود "کلاریس" دغدغه ها و پروسه های ذهنی زن جوانی که دارای سه فرزند است، را آشکار می سازد. داستان به سادگی و از جریانات معمول روزمره آغاز می شود . از همان ابتدا کلاریس با باید ها و نباید های ذهنی خویش مخاطب را در شرایطی قرار می دهد که او را به این درک برساند ، کلاریس یک زن معمولی است که تنها وظیفه اش نگهداری از فرزندان خود و شوهرداری می باشد . شخصیتهای بعدی داستان یعنی دوست کلاریس نینا و مادر و خواهرش، آلیس ،در درجه بعدی کشمکش های روزمره یک زن عادی قرار می گیرند . زندگی کلاریس از آنجائی سخت می شود که او مایل است در ذهنش این روزمره گی ها را بشکند و وارد جریان تازه ای شود . رابطه کلاریس با مادرش و آلیس از نوع روابط معمولی است . درعین حال خواننده پس از خواندن چند خط از داستان به این نتیجه می رسد که مادر و خواهر کلاریس زنان ایده آل او نیستند . زن دیگری که در داستان نقش مهمی ایفا می کند مادر امیل همسایه روبه رویی آنهاست . مادر امیل نماد یک زن قدرتمند است . زنی که چون از نرم های عادی جامعه فاصله گرفته است به نوعی مطرود است . شخصیت مادر امیل در هاله ای از ابهام باقی می ماند ، او مانند مادر کلاریس و خواهرش اهل مهمانی های مدام و تجمع های معمول زنانه نیست . تنها ارتباط اش با کلاریس است که به نظر او از دیگر زنان فهمیده تر است . کلاریس نماد زنی است که هم می خواهد خودش باشد چرا که مطابق آن چیزی است که در جامعه او رواج دارد و هم دوست دارد که بار دیگر عشق را تجربه کند .
خصوصیاتی که نویسنده از روحیات کلاریس به مخاطب می دهد کاملا آشکار می سازد که کلاریس عاشق امیل شده است و در عین حال پای بند به زندگی شخصی خود. درگیری های مداوم کلاریس با خودش این حقیقت را آشکار می سازد که او تا چه حد از زیاد شدن فاصله ی میان خود و شوهرش و بچه هایش می هراسد و در عین حال نویسنده نوع دیگری از زندگی زنانه را برا ی مخاطب به نگارش در می آورد. کل رمان به جزئیات زندگی کلاریس ، ارتباطش با بچه هایش و همینطور ارتباطش با سایر اعضای خانواده پرداخته است . توضیح رابطه میان آلیس و امیل توسط نویسنده نوعی جسارت محسوب می شود در شکستن باور های رایج اجتماع . اجتماعی که رابطه ی ساده عاطفي میان زنی شوهر دار با یک مرد را مشروع نمی داند و آن را محکوم میکند . با این حال پیرزاد در این مجموعه پایش رااز این فرآیند رایج مرد سالارانه فراتر می گذارد و در عین حال به شکل گیری این رابطه به صورتی که هرچه جلوتر می رود عمیق تر می شود ، توجه عمیقی میکند .
جنسیت و نوع رفتار مادرانه کلاریس مطابق با فرهنگه ای عامه جامعه است. نویسنده به خوبی از این فرهنگ آگاه است و خوب توانسته ارتباط میان کلاریس و خواننده را به نحو مقبولی برقرار کند . کلاریس با عرف های اجتماعی و باورهای موجود نسبت به زن هم سطح وهمتراز است و شخصیت وی به عنوان یک زن کاملا منطبق بر الگوهای مادرانه جامعه است . مادری که تمامی زیر و بم های زندگی فرزندش را به خوبی می داند و این ارتباط میان فرزند و مادر طوری ترسیم شده است که خواننده خود را مدام لابه لای اعضای خانواده احساس می کند :
" پرده اتاق دو قلوها را کشیدم و رو تختی چهل تکه را روی تخت ها مرتب کردم . روتختی ها را مادر با پارچه هایی که سالها جمع کرده بود دوخته بود ... "(صفحه 38) و در جایی دیگر می گوید : " اتاق را مرتب کردم و با خودم گفتم کاش همدلی کودکی دخترهایم در بزرگی هم ادامه پیدا کنند . پیژامای آرسینه را تا کردم و گذاشتم زیر بالش .." (صفحه 38) . و در جای دیگری از داستان:" رادیو روشن بود . تخم مرغها را توی ماهیتابه شکستم و به آرتوش که کره و پنیر از توی یخچال در می آور د گفتم :" من میز می چینم . تو برو آرمن را بیدار کن به سینما برسند".
از طرف دیگر کلاریس زنی است خود مختار و مستقل، در عین حال خانه دار ، اما در طول داستان هیچ نشانه ای از برتری شوهرش و یا احساس این نوع برتری از آن گونه که رایج است ، دیده نمی شود . کلاریس تفاوت زیادی با زنهای اطرافش دارد . جسارت او در یافتن روزمرگی های دیگران به نوعی از عقاید وی پرده برمیدارد . زندگی و شخصیت کلاریس نوعی از رابطه میان قشر اجتماعی و آن چیزی را نشان می دهد که در جامعه معمول است. کلاریس زنی ارمنی است ، به نظر می رسد نویسنده بانوعی نگاه سازشکارانه در رابطه با محیط بیرون ،مبادرت به پردازش شخصیت ها کرده است: "در آیینه راهرو برای آخرین بار به خودم نگاه کردم ، دو دل که لباس بی آستینم یقه اش زیادی باز نیست ؟ دامن لباسم زیادی تنگ نیست ؟" پردازش شخصیت و طبقه اجتماعی او با هم رابطه ای مستقیم دارند . اگر نویسنده به جای کلاریس از زنی استفاده می کرد که متعلق به خانواده ای ارمنی نبود و در همان دهه 40 و با همین تفکر می زیست خواننده درباره رئالیست بودن داستان و انطباق آن با شخصیت شک می کرد .(؟؟؟نامفهوم است ) با این حال ارتباط میان کلاریس و خانواده او و هر کدام از شخصیتها با هم رابطه ای تنگاتنگ است که نویسنده برای رسیدن به باور ایده آل خود از آن بهره جسته است.
به نظر می رسد که آلیس و کلاریس خیلی با عرف اجتماعی زمان خود سازگاری ندارند و این مربوط به طیفی است که این دو شخصیت متعلق به آن می باشند . کلاریس کمی جلوتر از زنان هم عصر خود فکر می کند.
نشانه ی تحول و رویداد های جامعه ی مدنی زنان در طول روایت با شخصیت پردازی خانم نوراللهی وارد مرحله ی تازه ای می شود . خانم نوراللهی که نماینده زنان روشنفکر است برای برپایی میتینگ ها و جلسات زنانه تلاش می کند . ارتباط کلاریس با خانم نوراللهی ، باعث این میشود که نویسنده نوعی از بلوغ اجتماعی را در شخصیت کلاریس به تصویر بکشد ، بلوغی که در زنان دیگر نیست .خانم نوراللهی شخصیتی ست که به دنبال برگزاری مراسم جهت احقاق حقوق زنان است . حضور این شخصیت متن را زنانه تر می کند و در واقع تلاش او را برای طرح الگوهای حقوق زنان در جامعه خویش صحه می گذارد. روند حضور خانم نوراللهی در داستان به گونه ای است که مخاطب با نویسنده به باو ری مشترک می رسد. خانم نوراللهی در طول داستان از تیپ و شخصیت و نوع اندیشه ی کلاریس تعریف می کند و در واقع میخواهد به نوعی تمایز میان زنی ارمنی را با زنان دیگر را به سبب الگوی فکری " زن ارمنی " تا حدودی متفاوت نشان داده و به دلیل همین تمایز او را الگوی خویش قرار می دهد . خانم نوراللهی گفت:" شما خانم های ارمنی خیلی از ما جلوترید . ما تازه باید با چیزهایی بجنگیم که شما مدتهاست دارید . ما هنوز اول راهیم " (193). در گفتگوی میان کلاریس و خانم نوراالهی نوعی از باورهای جامعه نسبت به زنان و تحول آنان هم قابل بیان است ؛ بدین ترتیب جامعه روشنفکری زنانه را به عنوان الگویی مشخص به باور جامعه می رساند . در عین حال از این گفتگوها نکته ای حائز اهمیت دريافت مي شود و آ ن اینکه طیفی از زنان که متعلق به طبقه خاص اجتماعی و نسبتا در سطح بالاتری می باشند نیز هنوز درگیریها و معضلات جامعه خود را دارند " باز آمدم بگویم این طورها هم که فکر می کند نیست و زن های ارمنی هم گرفتاریهای خاص خودشان را دارند که خانم نوراللهی مجال نداد "(195). کلاریس مستقیما از حق و حقوق زنان سخن به میان نمی آورد ، اما در طول روند داستان مخاطب را به این باور می رساند که کلاریس به نوعی شریک در احقاق حقوق زنانه ی جامعه است ، هر چند که شاید خودش خیلی موفق در این راه نبوده است : " .... برای اینکه چشمم به چشمشان نیفتد به تابلوی اعلانات اجتماع نگاه کردم . زن و آزادی – سخنران خانم پروین نوراللهی ساعت شروع : یازده و نیم و فکر کردم تا حلا نمی دانستم اسم کوچک منشی آرتو ش پروین است "(77). " صدای خانم نوراللهی نازک بود و ته جمله ها را می کشید : در خاتمه باید یاد آوری کنم که ما تاکنون در این راه بسیار کوشیده ایم . خیلی فریاد ها از حلقوم زنان ایرانی برخاسته . چیزی که هست این فریادها با هم نبوده و در یک جهت نبوده و هماهنگی نداشته..." (77). نویسنده با این جملات و ادامه ی آنها خود اذعان دارد که خود زنان نسبت به این سخنرانی ها و همینطور حقوق از دست رفته خویش بی اعتنا هستند. طرح شخصیت پیرزنی که کنارش نشسته و بادام زمینی می خورد شاهدی برای اثبات این حقیقت است . همینطور ملاقاتهای او و خانم نوراللهی که در کافه اتفاق می افتد ، دید روشن دو زن را نسبت به زمانی که داستان در آن اتفاق افتاده است توضیح میدهد . با این حال در رمان نوعی پیشرفت جهت درشت نمائی حقوق خورده شده ی زنان دیده می شود ، هر چند الگوهایش را از زنان ارمنی که از طبقه و مذهب متفاوتی هستند انتخاب می کند .
امیل شخصیت دوم مرد داستان است که با حضور خود زندگی روزمره کلاریس را دگرگون می کند . هدف نویسنده از بیان و به تصویر کشیدن امیل شکستن نوعی از عرف های اجتماعی است . نویسنده در قالب شخصیتهای این داستان می خواهد این باور را به مخاطب خود بقبولاند که هرزنی حق دارد دوست بدارد . امیل نمادی از جامعه مردسالار است . رفتارها و عکس العمل های امیل نمونه ای از رفتارهای رایج مردان در جامعه مردسالار است . نویسنده، امیل را آن طور که به باور های زنانه خودش نزدیک است به تصویر کشیده است . " امیل جرعه ای شربت خورد . منتظر بودم بگوید خوشمره س نگفت"(102). در عین حال روی رابطه فی مابین آرتوش و کلاریس و هنجار ها و ناهنجاری هایش نسبت به جامعه ی مرد سالار آن طور که لازم است ، و خواننده می طلبد وارد بحث و گفتگو نشده است . " کنارش نشستم و چند دقیقه تلویزیون تماشا کردم . فیلم مستندی بود از نخلستان های اطراف اهواز . گفتم :" مادر حق دارد . بعد از این باید حد معاشرت با سیمونیان ها را نگه داریم ." دستش توی ریشش بی حرکت ماند. " چطور" تعریف کردم . ... به نوشته اتوبوس که رسیدم خندید و سر کتک خوردن آرسینه از آرمن برگشت به کتاب و صفحه شطرنج و گفت :" جدی نگیر . بچه اند . راستی امیل گفت فردا بعد از ظهر مرخصی گرفته بیاید گلدان عوض کنید؟ گل بکارید ؟ همچون چیزی . درست یادم نیست . " (146). نویسنده در خلق فضایی دراماتیک و غیر واقعی میان آرتوش و کلاریس و بهره گرفتن از آن فضای غیر واقعی میخواهد به مخاطب بباوراند که شخصیت آرتوش با همسانان خود در جامعه تفاوت دارد و همین باعث شده است که نویسنده فاصله بگیرد از مطالبات معمول مردان و متعاقبش جامعه . نویسنده بیشتر از آنکه به شخصیت مردانه ی آرتوش بپردازد، ترجیح داده است احساسات کلاریس را پررنگ تر کند . با این حال شاید پرسوناژ غیر متعصب آرتوش ، آن هم در جامعه مرد سالار و در زمان وقوع داستان به طیف و طبقه اجتماعی کلاریس باز می گردد. آرتوش ، شوهر کلاریس مردسالار و متعصب نیست و نویسنده در پردازش شخصیت آرتوش و تطابق آن با واقعیت به نوعی ایده آل گرا شده است. اودر طول داستان تصاویری از خانواده و جامعه و افراد مرتبط با آنها به تصویر می کشد و میخواهد از آنها در جهت کاستن روابط حاکم مردسالارانه و تقویت زنانگی محیط داستانی خود بهره ببرد . هیچ کدام از شخصیتهای مرد در قالب مردان جامعه ی مرد سالار ایرانی نمی گنجند و این فقدان با عث تحرک بیش از حد پرسوناژ های زن رمان گشته و دست نویسنده را برای هرچه برجسته تر کردن آن نقش ها باز می گذارد و در نهایت به نوعی خواننده را میکشاند به شیوه و نوع اندیشه زنان ارمنی با زنان همسان خوددر جامعه ای یکسان .. در واقع این ایده آل گرایی در روابط بین زن و شوهر تا آنجا پیش می رود که آرتوش به رفتار کلاریس هیچ اعتراضی نمی کند .
آلیس خواهر کلاریس درست نقطه مقابل او است . آلیس در تقابل با باورهای کلاریس ایستاده است، تقابلی دوسویه و در عین حال متضاد باهم . آلیس نوع خاصی از باورهای زن دهه 40 را به دوش نمی کشد . بیشتر اعتقادات و رفتارهای آلیس با آنچه از او انتظار می رود مطابقت ندارد و به طبقه ی اجتماعی اش نظر دارد. او برخلاف کلاریس تصويرشخصیت نهایی خود را دربودن كنار يك همسر می داند و همین او را از ایده آل گرایی کلاریس دور می کند . کلاریس ، آلیس را باور ندارد و به نظرش او زن ایده آلی نیست. " ناشیانه پکی به سیگار زد و دودش را داد بیرون . " تا مادر نیست قشقرق را ه بیندازد بگويم سیمونیان هر عیب و ایرادی داشته باشد مهم نیست . تو راست می گفتی . هم خدا و هم خرما نمی شود. از خانواده بدی نیست و تحصیل کرده هم هست حواست کجاست ؟ دستت سوخته؟ چرا ماتت برده؟" (95). و در جای دیگری می گوید :"خواهرم هفت قلم آرایش کرده ، درهمان نیم ساعت اول گزارش کاملی از محاسن اخلاقی و تحصیلات و موقعیت اجتماعی خودش می داد . در مورد همه چیز از آشپزی و خانه داری گرفته تا سیاست و اقتصادجهانی اظهار نظر می کرد. بعد از خواستگاریهای متعدد و البته خیالی اش می گفت که تقاضایش رد شده بود و سر آخر درباره سفر انگلستان حرف می زند "(96). نویسنده خیلی خوب توانسته این فضای موجود و دنیای زن عامه را در همین توصیفات به تصویر کشد .
کلاریس در تقابل با خود و باورهایش و نیز مقابل شرایط سنتی و حاکم جامعه قرار می گیرد . مدام این باورها در حال نوسان هستند و سوهای مشخص فکری او را روشن می سازند. کلاریس هیچ گاه به طور مشخص و روشن شیفتگی اش به امیل را بیان نمی کند، اما توصیف احساستش افکار درونی اش را روشن می سازد . " نمی دانم چرا محض تعارف هم که شده با آمدنش مخالفت نکردم و از فکرم هم نگذشت چطور این وقت روز شرکت نیست . حس کردم حالم بهتر شده است . آلیس یک چیزی گفته بود . حتما این قدر ها هم احمق نبود " (100 ) . پیرزاد در این مجموعه پایش را از محدوده زنی سنتی فراتر می گذارد و وارد فضای مدرن و آزادیخواهانه زنانه می شود که به نظر می رسد آنچنان مطابق با فضای دهه چهل نیست . کلاریس نوع ارتباط خودش با امیل را نمی تواند بپذیرد. حتی هنگامی که با امیل در آشپزخانه تنها می شود دستش را می سوزاند که به نظر می رسد تنبیهی ناخودآگاهانه باشد برای گریز خودش ا ز سنت شکنی که در پیش گرفته است .
نویسنده جسارت آن را داشته که عشق کلاریس به امیل را به تصویر بکشد ولی قادر به اداره سرانجام آن نبود و به نظر می رسد که هدف این جسارت گریز از محیطهای زنانه سنتی و تقابل با آن می باشد . نویسنده تردیدی در عشق زنی که شوهر دارد به مرد دیگر نمی بیند ، اما این تردید و تقابل زیاد پیش نمی رود و داستان در نهایت با طرد امیل و موضوع ازدواج امیل و وویلت به هم می خورد .
با این حال ، این رمان نمایه کامل از ایده آل گرایی زن ایرانی است ، نویسنده تا آنجا که توانسته است در کشیدن تصاویر زن با ویژگیهای باور پذیر مثبت کوشیده است . در این رمان هیچ چیز در تقابل با جنسیت افراد قرار نمی گیرد . هرچند بعضی از آنها مثل آلیس و مادرش و همینطور نینا با آن نوع باور در ارتباط با جنسیتشان تطابق دارند.
به نظر می رسد که نویسنده نوعی ایده آل گرایی و واقعیت را به هم آمیخته است . شخصیت کلاریس و وجودش نوعی از برداشت های ایده آل نویسنده از زندگی زنانه می باشد که کمتر در دنیای واقعی و در زمان اتفاق داستان یعنی دهه چهل به واقعیت می پیوندد . با این حال سیر روند داستان در جهتی است که بدو ن اشاره موضوعی ، نوع زندگی اجتماعی زنان دهه چهل را آشکار می سازد و در واقع زیر ساختها و بناهای فکری همان دهه نیز از لابه لای داستان تا حدودی مشخص است . زنان وجود در این رمان از شخصیتهای کلیشه ای که در بسیاری از رمانهای زنان ایرانی به تصویر کشیده شده اند به دور هستند ، هیچ کدام از آنها دید سنتی و رایج جامعه را با خود به دوش نمی کشند و تنها شمه ای از حرکات اجتماعی را دارند. با این حال هنوز لو دادن فضای زنانه که مطابق با معیارهای جامعه سنت گرای ایرانی است روشن می سازد که چه طور زنانی مدرن در آن دوران و شرایط جامعه و متعلق به یک طبقه خاص ، خوشبختی خود را در یافتن همسر می دانستند . گفتگو و محاوره میان زنان و شخصیتهای داستان روند این عقاید و باورها را در جامعه روشن تر می سازد. آلیس نماد ارجاع به این جامعه مرد سالار است ، تابوهای اجتماعی که در ارتباط با ازدواج دختر مجرد وجود در کل شخصیتها و گفتار آنها هویداست .
هرچند که کلاریس با دیگر زنان متفاوت است ، اما به دنبال نوعی از روابط عاشقانه ای است که با قصه ساردو آن را دنبال می کند . نویسنده با طرح قصه ساردو نشان می دهد آن عشقی که ایده آل ذهن زنانه است تنها در داستان امکان پذیر است و طوری که در طول داستان اتفاق می افتد از واقعیت زندگی به دور است . و درنهایت که وی از ایده آل گرایی بیرون می آید با صورت واقعی زندگی روبه رو می شود که این عشق مجازی تنها در داستانها اتفاق می افتذ. پوچی و انحلال درونی عشق و در نهایت برخورد امیل که برخلاف تصور کلاریس است نشان دهنده آن گونه از روابطی است که میان دو جنس مختلف وجود دارد و در واقع نویسنده با شریک کردن قسمتی از تجربه خود شخصیتی از امیل به تصویر کشده است که تا پایان داستان ماهیت حقیقی او مشخص نمی شود. ار تباط میان امیل و کلاریس از نوع ارتباط معمول میان افراد جامعه لااقل در آن زمان نیست . و کلاریس در پایان داستان می فهمد آنچه که او انتظار داشته تنها خیالی بیش نبوده است . پایان داستان کلاریس از آن نوع داستانهایی که خواننده انتظار دارد نیست و از اینجا مرز تخیل و واقعیت مسلم جامعه برای خواننده مشخص می شود . داستان در نهایت با رفتن امیل تمام می شود . نکته دیگری که در ارتباط با زندگی کلاریس اتفاق می افتد در انتهای داستان با رفتن امیل از زندگی کلاریس همه چیز به حالت عادی برمی گردد و حتی بهتر از قبل می شود. با این حال ویولت و کلاریس از قربانیان رویکردهای امیل می باشند . امیل به عنوان نماینده ای از جامعه مردسالار زندگی دو زن را برهم می زند ، اما وقتی که آنها از این محله می روند زندگی دوباره صورت عادی خودش را به دست می آورد . نویسنده پس از ایده آل گرایی ، تفکری را در طول داستان مشخص می کند ، تفکری که اگر چه زیاد با زمان اتفاق داستان تطابق ندارد ، اما می تواند به عنوان نمادی از خواستها و باورهای زنانه و حقوق او وافکارش در جامعه مردسالار ایران در نظر گرفته شود .
می توان این گونه که نتیجه گیری کرد که رمز موفق بودن رمان "چراغها را من خاموش می کنم " نزدیکی به باور عام اجتماع و تصویر پردازیهایی هایی است که با ذهن مشترک مخاطب یکسان می باشد . در واقع نویسنده با به تصویر کشیدن محیطهای عادی زنانه ، شخصیت راوی در فضاهای نرمال زنانه و اجتماعی و همینطور کشیدن خطی میان واقعیت و ایده آل گرایی و نشان دادن نوعی از ایده آل گرایی زنانه سعی در نزدیک شدن به مخاطب و درعین حال حرکتی همسوبا اوست . حرکتی که خیلی جدا از رفتارهای عادی زنان اجتماعش نمی باشد . هرچند که نویسنده راوی خود را متعلق به کلاس خاصی از اجتماع بیان کرده تا هنگاه ایده آل پردازی خیلی از دنیای حقیقی اکثریت مخاطبان فاصله نگیرد. انتخاب این نوع طبقه در شخصیت پردازی داستان باعث جسارت بیشتر نویسنده در بیان رویدادهای اجتماعی اش شده و نویسنده اگر بیشتر از این می توانست جسارت خود را پیش برد و شخصیت خود را که زنی ارمنی است تا حد معینی از روابط پیش ببرد در نتیجه رمان با فرم جسورانه تری پیش می رفت و الگوی ارائه شده می توانست نقش بهتری را در بیان رویکردهای اجتماعی به عنوان زنی جسور که از خطوط مشخص اجتماعی می گذرد ایفا کند . این رمان به لحاظ تمام نکات گفته شده رمان موفقی در حوزه زنان نویسنده است که برخی از شخصیتهای آن می توانند به عنوان طرح الگویی برای مخاطب عام خود در جامعه کنونی باشند

درخواستی خاضعانه از تمامِ زنانِ ایران‌زمین / شهلا لاهیجی


درخواستی خاضعانه از تمامِ زنانِ ایران‌زمین / شهلا لاهیجی


مدرسه فمینیستی: زنانِ سرزمینِ ما، بارِ دیگر شاهدِ بحرانی عظیم و فشاری خردکننده در کشورشان هستند؛ بحران و فشاری که هر روز و هر ساعت و هر لحظه زیرِ پوستِ جامعه‌ی ما احساس می‌شود.
در برآشفتگی و درهم‌ریختگیِ ناشی از خشونت‌هایِ بی‌حدومرزِ اعمال‌شده، بی‌شک هم‌چون همیشه‌ی تاریخ، زنان اند که بیش‌ترین هزینه‌پردازانِ امروز و فردایِ آن خواهند بود؛ چه خود آماجِ این خشونت باشند و چه بر پدران، همسران و فرزندان‌شان آوار شود.
آن‌چه در جامعه‌ی امروز شاهدِ آن هستیم جوِ خشونتی است معلق در فضایی به پهنایِ ایران، ناشی از مواجهه با خشونتی افسارگسیخته و عریان، خشونتی که از اعماقِ روابطِ اجتماعی و فرهنگِ سیاسیِ جامعه‌ی ما بیرون آمد. هر چند این خشونت ظرفِ یک روز سراسرِ ایران را در نوردید و همگان را بهت‌زده کرد اما باید بپذیریم که بذرِ این خشونت یک‌شبه کاشته نشد و رشد نکرد بلکه نشانه‌ی ریشه‌هایِ ویرانگر و گسترش‌یابنده‌ی خشونتِ پنهان و آشکار در گستره‌ی جامعه‌ای است که سال‌هاست در برابرِ «خشونت علیه شهروندانِ خود» سکوت کرده است.
امروز ما مردمِ این سرزمین این پرسش و چالش را پیشِ رو داریم که چه شد و چگونه شد که فرزندانِ این آب و خاک، دختران و پسران بی‌گناهِ ما، با خشونتی چنین عریان و غیرانسانی جان باختند یا به بند کشیده شدند.
هر چند گفته می‌شود از این پس «جوانانِ نسل دومِ ایرانیانِ مهاجر» بیش از پیش به «ملت»شان و «ملیت»شان خواهند بالید و سرفرازتر از پیش در دیارِ میزبانان خویش گردن افراشته می‌دارند اما ما زنان ایرانی در درونِ ایران کراهتِ خشونتی را که در برابرِ چشم‌مان رخ نمود، نمی‌توانیم با چنین افتخاری بپوشانیم. این کنش و خشونتِ افسارگسیخته‌ی درپیِ‌آن، از کره‌ی ماه بر ما نازل نشد بلکه توسطِ مردمِ همین سرزمین و از دلِ همین جامعه بروز کرد و گسترش یافت. و این بی‌شک دردودملِ ناشی از سکوت جامعه دربرابرِ خشونت‌های روزمره و غیرانسانی‌ای بود که امروز این‌گونه هیبت زشت و کریهِ خود را در برابرِ دیدِ همگان نهاده است.
ما زنان در بهت و ناباوری از خود می‌پرسیم چه عوامل و دلایلی موجب شد از اعماقِ فرهنگ و زندگیِ اجتماعی ملتی کهنسال که در تاریخِ دیرسال‌اش به تعامل و تساهل شهره‌ی جهان بوده، چنین خشونت سهمگین و باورنکردنی سر بر آورد؟
بی‌شک مسئولیتِ بروزِ چنین فجایع دردناک و ضدانسانی‌ای متوجه عاملان و آمران آن است اما آیا واقعا خودِ ما مردم بی‌تقصیریم؟ آیا بخشی از ظهور و بازتولیدِ ریشه‌هایِ چنین خشونتی متوجهِ سکوت و بی‌تفاوتی و بی‌مسئولیتیِ تک‌تکِ ما مردم نیست؟ ما ملتی که در طولِ دهه‌هایِ گذشته در برابرِ خشونت‌هایِ ریزودرشت که در جامعه اتفاق افتاد غالباً بی‌تفاوت ماندیم. ما ملتی که در برابرِ اندیشه‌هایِ قهرآمیز در فرهنگِ سیاسی‌مان که به طورِمداوم از طریق رسانه‌های تصویری و نوشتاری تحتِ نفوذِ «قدرت» مدام خصومت و تضاد و حتا جنگ را (جنگِ تمدن‌ها، جنگِ ادیان، جنگِ ایدئولوژی‌ها) تزریق می‌کرد، سکوت و گاه همراهی کردیم.
ما مردمی که اغلبِ اوقات «قصاصِ نفس» را ارج نهادیم و هنگامِ اعدامِ مجرمان در ملاءعام کودکان‌مان را به تماشا بردیم. ما ملتی که «مسالمت‌جویی» و «مدارا» در برابرِ «دشمن» و «رقیب» (بیگانه، حاکمیت، اوپوزیسیون) را به تمسخر گرفتیم و «مبارزه» با رقیب تا حذفِ او را به هر قیمت تشویق کردیم. ما ملتی که اسطوره‌هایِ «برادرکشی و فرزندکشی» در فرهنگ‌مان را ناخواسته تداوم دادیم و گاه تقدیس کردیم و روش‌هایِ پدرسالارانه‌ی «هدف وسیله را توجیه می‌کند» را تحتِ پوششِ ایدئولوژی و مرام خاص سیاسی‌مان توجیه و تبلیغ کردیم.
ما ملتی که اجازه دادیم دخترکان سیزده‌ساله‌مان با جوازِ ازدواج موردِ تجاوز قرار گیرند و ندانستیم که چنین مجوزهایی می‌تواند فرهنگی را بیافریند که مردان‌اش به خود حق دهند به زنان و دخترکان معترض، تنها، به جرمِ تفاوت اندیشه و نظر [. . .] کنند و خشونت ورزند.
ما مردمانی که در برابرِ ظلم و خشونت‌هایی که در پناهِ به‌ظاهر «امنِ» خانواده بر زنان و دختران اعمال می‌شد و تنها بخشی از آن را در صفحاتِ حوادث مطبوعات به عنوانِ «داستان‌هایِ هیجان‌انگیز» می‌خواندیم، فریادِ وامصیبتا سر ندادیم، باید می‌دانستیم که وقتی در کوچک‌ترین واحدِ اجتماعی یعنی خانواده، چنین فجایعی ازسویِ بستگان (آن هم با مجوزِ قانون و در سکوت و بی‌تفاوتی) بر زنان روا می‌شود، می‌تواند در خیابان و به دستِ غریبه‌ها نیز بر دختران و پسران روا گردد. ما مردم که دختری بی‌پناه را در پنجه‌ی اقتدارِ «ولیِ قهری» تنها گذاشتیم تا تحتِ پوشش و با مجوزِ دفاع از ناموس و شرف و بی‌ترس از قانون، بی‌رحمانه گردن نازک‌اش را به تیغ بسپارد و جانِ نازنین‌اش را بستاند یا در دخمه‌ای برایِ سالیان به بند بکشد، باید می‌دانستیم که روزی‌روزگاری پدرسالاران که خود را مالکِ ملک و فرزندانِ کشورشان می‌دانند، به‌راحتی می‌توانند هرخشونتی را به شهروندان کشور روا و قانونی بدانند.
ما ملتی که انقلابی را با هدفِ آزادی و حقوقِ شهروندان و رفعِ تبعیض در همه‌ی سطوح جامعه، جانانه به ثمر رساندیم، بابي تفاوتي هايمان اگرنه گناهكاردست كم اهمال كاريم .
اما ما زنان این سرزمین در تمام این سال‌ها چه در قالب قربانی مستقیم و چه به عنوان مادر، دختر، همسر و خواهر، این خشونت‌ها را با پوست و گوشتِ خود حس و تجربه کرده و می‌کنیم و هم‌چنین بوی مشمئزکننده و خطرناکِ «فجایعی که ممکن است در راه باشد» را با وحشت و نگرانی به مشام می‌کشیم. زیرا در زندگی روزمره‌ی خود تأثیرِ مخرب و ویرانگر و چندوجهیِ خشونت را در یافته و حس می‌کنیم که رویدادهایِ خشونت‌بارِ اخیر چه بسا تا سال‌هایِ متمادی و حتا بر نسل‌ها تأثیرِ ویران‌کننده‌اش را خواهد گذاشت.
بر همین اساس معتقدیم تا این خشونت‌ها در فضایِ عمومیِ جامعه و در محیطی آرام و عاری از کین‌توزی بررسی نشود، نمی‌توان به آینده و حتا بقایِ سرزمین‌مان امیدوار بود. ما به تجربه دریافته‌ایم خشونت را نمی‌توان با خشونت از میان برد. خشونت به مفهومِ عامِ آن؛ از خشونتِ فیزیکی گرفته تا کلامی و حتا موضع‌گیری‌هایِ سیاسی. به همین دلیل سال‌ها تلاش کرده ایم «صدایی»، «اعتراضی» و فریادی باشیم در برابرِ خشونت و ظلم علیهِ زنان زیرا با تجربه‌ی مشترک با خواهران‌مان در سراسرِ جهان در یافته ایم، جامعه‌ای که بیاموزد خشونت علیهِ زنان را متوقف سازد، بی‌شک خشونت را در همه‌ی اشکال‌اش مهار کرده است.
زنان این مرز و بوم (خسته از درگیری‌هایِ بی‌پایان) به این واقعیت دست یافته اند که مسئولیت بزرگی برایِ کاهشِ خشونت‌ها بر عهده دارند. مادران، همسران، دختران و خواهرانِ شما امروز و طبقه‌ی خود می‌دانند که همگان را به چاره‌جویی‌های اساسی برایِ مهار خشونت ویرانگر نهفته در بطنِ جامعه فرا خوانند و خشونتی که بی‌شک زندگی زنان و کودکان را بیش از دیگران به مخاطره خواهد افکند.
نیک می‌دانیم که موفقیت در این کارزار نیازمندِ عزمِ همگان است. عزمی که باید از رأس تا قاعده‌ی هرم جامعه را در بر گیرد. ازهمین‌رو خطاب به همگان در هر سو که ایستاده اند و همه‌ی طرفینِ دعوا در نهایتِ تواضع یادآور می‌شویم با توجه به اتفاقات مصیبت‌بار و هولناکی که در کشورمان رخ داده است، امروز وقتِ آن است که به جایِ سبقت و شتاب به قصدِ «پیروزی بر رقیب»، «انتقام‌گیری» یا حذفِ یکدیگر لحظه‌ای تأمل کنیم و فارغ از دیدگاه‌هایِ سیاسی و جناحی از وجدان خود سؤال کنیم که چه شد، چنین فجایعِ عظیم و جبران‌ناپذیری در جامعه‌ی ما رخ داد؟ صادقانه از خود بپرسیم «سهمِ ما» در بروزِ این خشونت‌ها تا چه اندازه بوده است.
و این پیام را به قدرت‌مندان که آنان نیز فرزندانِ مادرانی هستند، برسانیم که تاریخ ثابت کرده است که هیچ «قدرتی» نمی‌تواند با دست‌هایِ آلوده به خونِ بی‌گناهان حتا برایِ خود «عافیت و عاقبتِ خوش» تدارک ببیند، چه رسد برایِ جامعه و آحادِ مردم. همه‌ی زنان از هر طیف، جناح و گروهی باید بکوشند تا از فاجعه‌ای که پیش آمد پلی برایِ تداومِ زندگی و کاهشِ خشونت در جامعه‌مان بسازند، پس نیازداریم همگی‌مان برایِ یافتنِ راه‌حل‌هایِ مسئولانه در فضایی غیرِخشونت‌آمیز تلاش کنیم. لذا ناگزیریم دندانِ صبر بر جگرِ خونین بگذاریم، صبور باشیم و بدونِ خط‌ونشان‌کشیدن‌هایِ معمول با یکدیگر و با مردمان به گفت‌وگو بپردازیم. گفت‌وگو بدون پراکنش کینه و تنفر تنها راه شفایِ جامعه‌ای است که همه را از صدر تا ذیل قربانیِ بیماریِ مهلک خشونت کرده است.
روشن است که گام اول، تلاش برایِ آزادیِ هرچه‌سریع‌ترِ تمامیِ زندانیان وقایعِ اخیر است. باید همگی دست در دستِ هم نهیم و همه‌ی راه‌هایِ ممکن را فعال سازیم تا هرچه زودتر این عزیزان آزاد شوند و به آغوشِ خانواده‌هایِ خود باز گردند. پس دست به دستِ هم دهیم و با تشکیلِ ائتلافی زنانه از همه‌ی توان زنان و نهادهایِ مردمی و حتا رسمی بهره گیریم تا موجی نیرومند علیهِ خشونت به وجود آوریم. شاید این «قدرتِ زنانه» بتواند در جهتِ ایجادِ فضای گفت‌وگو در تمامِ سطوحِ گوناگونِ جامعه برایِ ترمیمِ این شبکه‌ی ملتهب و خشونت‌دیده یاری رساند. وقایعِ ماه‌هایِ اخیر نشان داد که مردم ما تا چه اندازه توان اعتراض مسالمت‌آمیز در بیان خواسته‌های خود دارند و چگونه در آرام‌ترین شکلِ ممکن کم‌ترین و قانونی‌ترین حقوقِ مدنیِ خود را در چارچوبِ قوانین نظام و حقوقی که برای آنان پیش‌بینی شده بود، طلب کردند و حق نبود با این ملتِ بزرگ و قانون‌گرا، چنین خشونت‌آمیز و خارج از قانون رفتار شود.
ما همه در یک سرزمین با جغرافیای واحد زندگی می‌کنیم. ازاین‌رو باید فرا گیریم که هر نوع «منازعه»، «رقابت»، «پیش‌بردِ منافعِ فردی و جمعی»مان و هر نوع «تغییری» را در فضایی اخلاقی، انسانی و به دور از خشونت پیش بریم وگرنه جامعه‌ای بیمار خواهیم داشت که در آینده به سقوطِ کاملِ ارزش‌هایِ انسانی و اخلاقی و تمدنی خواهد انجامید و آحادِ آن (اگر هنوز باقی باشند) به زیرِپانهادن تمامیِ معیارهایِ انسانی و اخلاقی برایِ رسیدن به اهداف‌شان تن خواهند داد.

6 زن مدافع تغییر در بازداشتگاه اوین


زن مدافع تغییر در بازداشتگاه اوین

مدرسه فمینیستی: وقایع پس از انتخابات ریاست جمهوری، و اعتراض مسالمت آمیز میلیونها زن و مرد ایرانی نسبت به نتایج اعلام شده از سوی وزارت کشور، شهروندان بسیاری را که خواهان احقاق حقوق شهروندی و خوانده شدن رای خود بودند به زندان محکوم کرد. در میان زندانیان، شماری از زنان و دختران معترض نیز حضور داشته و برخی از آنان همچنان در زندان به سر می برند. از میان زنانی که روانه زندان شدند: برخی از آن ها را به واسطه فعالیت های اجتماعی پیشین شان می شناختیم و برخی از آن ها را به واسطه حضور پر نشاط شان در صحنه اعتراض های اخیر.
شش زن مدافع تغییر، در زندان
شش تن از زنانی که خبر زندانی شدن شان به نحوی به رسانه ها و سایت های خبری رسیده، امروز در زندان اوین به سر می برند: آذر منصوری، هنگامه شهیدی، فریبا پژوه، عاطفه نبوی، کبرا زاغه دوست که در وقایع پس از انتخابات بازداشت شده اند و شبنم مددزاده که از مدتها پیش از وقایع انتخابات در زندان اوین به سر می برد. این شش زن جوان و مدافع تغییر همگی شان بلاتکلیف و در «بازداشت موقت» هستند.
آذر منصوری از جمله ی زنان فعال و مدافع تغییر است که در روز سی و یکم شهریور ماه 1388 بازداشت و روانه زندان شد.
آذر منصوری قائم‏مقام دبیرکل جبهه مشارکت ایران اسلامی است که همچون بسیاری دیگر از اعضای ارشد این حزب راهی زندان شده است. به گزارش وب سایت نوروز : این عضو ارشد حزب مشارکت در سلول انفردای و در بند 209 زندان اوین نگهداری می شود. مهندس آذر منصوری معاون سیاسی دبیرکل جبهه مشارکت پس از ده روز، سه شنبه شب با منزل خود تماس گرفت. به گزارش نوروز، این عضو حزب مشارکت در این تماس تلفنی با مادر و خواهر خود صحبت کرد و از سلامت خود خبر داد. به گفته خانواده منصوری حال عمومی او خوب به نظر می رسیده است.
مهندس آذرمنصوری که در شهرستان ورامین زندگی می کند هفته گذشته، درحالی که از منزل خواهر خود باز می گشت در خیابان از سوی ماموران متوقف و بازداشت شد. ماموران پس از تفتیش خانه معاون سیاسی دبیرکل جبهه مشارکت، هارد کامپیوتر و برخی دیگر از وسایل او را ضبط و با خود بردند.
فریبا پژوه روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویس مدافع تغییر روز اول ماه رمضان 31 مرداد در منزل‌ پدری‌اش توسط مامورین وزارت اطلاعات بازداشت می شود. ماموران کامپیوتر شخصی وی را نیز با خود می‌برند.
فریبا پژوه روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویس در نخستین روز ماه رمضان، لحظاتی قبل از افطار در منزل‌ پدری‌اش توسط مامورین وزارت اطلاعات دستگیر شد. مامورین ابتدا منزل پدری و بعد منزل خودش را بازرسی می‌کنند بعد از صورت جلسه کامپیوتر و وسائل شخصی وی را با خود می‌برند. از آن زمان تا کنون این روزنامه‌نگار سه تماس کوتاه در تاریخ یکم، دهم و شانزدهم شهریور با خانواده‌ی خود داشته است.
پدر فریبا پژوه سرهنگ بازنشسته‌ی نیروی هوایی بسیار نگران فرزندش است. وی در مورد آخرین وضعیت پرونده‌ی دخترش می گوید: «امروز بیستمین روزی بود که فریبا در انفرادی به سر برد، انفرادی یعنی مصداق کامل شکنجه روانی، یعنی نقض حقوق بشر. نمی‌دانید که چه‌قدر دل‌ام خون است. روز سه شنبه با اینکه خودم در شرایط جسمانی مناسبی نیستم، بدون این‌که به کسی چیزی بگویم به داد سرای انقلاب، نزد باز پرس پرونده‌اش رفتم تا خواهش کنم هر طور که می‌تواند فرزندم را از انفرادی نجات دهد. اما توفیقی به دست نیاوردم...»
فریبا پژوه خبرنگار سابق روزنامه اعتمادل ملی و خبرگزاری ایلنا و عضو کنفدراسیون بین‌المللی روزنامه‌نگاران هم‌اکنون در بند 209 زندان اوین و در سلول انفرادی است. فریبا پژوه نویسنده‌ی وبلاگ «پس از باران» است که در آن دیدگاه‌های خود را در مورد مسائل مختلف می‌نوشته است.
خانواده فریبا پژوه به شدت از این‌که فرزندشان در سلول انفرادی است نگران هستند. علت این نگرانی زیاد را آقای پژوه پدر فریبا (که مدت 68 ماه در دوران جنگ در جبهه ها خدمت کرده) چنین ابراز می کند:« فریبا سال گذشته 3 ماه تحت درمان دارویی برای بیماری افسرده‌گی بوده است، البته این بیماری در جامعه ما به خصوص در زنان بسیار شایع است. ولی تداوم بازداشت در انفرادی می‌تواند برای وضعیت روحی وی بسیار نگران کننده باشد. تحمل این‌که فریبا انفرادی باشد برای‌مان بسیار سخت است. من سرهنگ باز نشسته نیروی هوایی هستم که مدت 68 ماه هم با صداقت در جبهه جنگ دوران دفاع مقدس انجام وظیفه کرده‌ام. یادم می آید که با شروع جنگ مدت‌ها فریبا را ندیده بودم به طوری که او مرا نمی شناخت و به پدر بزرگش می گفت بابا. حالا تحمل این دوری برایم بسیار سخت است. ای خدا مهربان دریاب بنده‌گان بی‌پناهت را...
هنگامه شهيدي، روزنامه نگار، عضو حزب اعتماد ملي و عضو ستاد انتخاباتي مهدی كروبي از تاريخ 9 تير ماه 1388 دستگیر شده و تا کنون در زندان اوین در بازداشت موقت است!
وضعیت روحی و جسمی هنگامه شهیدی، روزنامه نگار بازداشتی، در زندان اوین مناسب نیست. بنابر اخبار رسیده به واحد زندانیان مجموعه فعالان حقوق‌بشر در ایران، هنگامه شهیدی که چندی پس از برگزاری انتخابات در ایران، بازداشت شد با وضعیت بد جسمی در زندان روبه‌رو است به طوری‌که روزانه تعداد زیادی قرص و دارو به عنوان آرام‌بخش برای او تجویز شده است، اما با این وجود حتا از خواب راحت در شب نیز برخوردار نیست.
این عضو حزب اعتماد ملي و دانش‌جوي دكتراي حقوق بشر در دانش‌گاه SOAS که در طول دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری نیز مشاور امور بانوان ستاد انتخاباتي مهدی كروبي بوده، در طول چند ماه حبس خود، در هفته تنها سه بار و آن هم به مدت بیست دقیقه برای هواخوری اجازه دارد، که این امر موجب ناراحتی‌های ناشی از کمبود آفتاب برای وی نیز شده است.
عاطفه نبوی، در تاریخ 25 خرداد ماه 1388، به همراه پسرعموی خود ضیاء الدین نبوی، سخنگوی شورای دفاع از حق تحصیل، و تعداد دیگری از دوستانش بازداشت، و به بند 209 زندان اوین منتقل شد.
عاطفه نبوی از روز شنبه هفته گذشته از بند 209 به قرنطینه زندان اوین معروف به بند متادون، منتقل شده و هم اکنون با وجود گذشت 105 روز از بازداشت وی، همچنان در بلاتکلیفی به سر می برد. به گفته نسرین ستوده، وکیل عاطفه، پرونده او به شعبه 12 دادگاه انقلاب ارجاع داده شده و قاضی این شعبه نیز به مدت 3 هفته به مرخصی رفته است.
عاطفه نبوی، در مدت بازداشت خود چندین بار مورد بازجویی قرار گرفته و از آنجا که با شورای دفاع از حق تحصیل نیز همکاری هایی داشته به " ارتباط با سازمان مجاهدین خلق" متهم شده است. اما با وجود فشارهای شدید وارده، نبوی این اتهام را نپذیرفته و آن را بی پایه و اساس دانسته است. وی در سال 84 نیز، به مدت سه هفته در بند 209 زندانی بوده است. خانواده عاطفه از شرایط بد زندان و بلاتکلیفی دخترشان به شدت نگران هستند. بیش از 105 روز که از زندانی شدن دخترشان سپری شده و با مراجعه مکرر به دادگاه؛ هنوز پاسخ روشنی دریافت نکرده اند.
گفتنی است که در مهرماه امسال نامه ای که عاطفه نبوی در بند 209 نوشته توسط «کمیته گزارشگران حقوق بشر» انتشار یافته و در اختیار عموم قرار گرفته است.
شبنم مددزاده، نایب دبیر دفتر تحکیم وحدت در روز اول اسفند ماه سال گذشته، بازداشت شد. او بیش از 7 ماه است در بازداشت موقت بسر می برد.
شبنم مددزاده، نایب دبیر شورای تهران دفتر تحکیم وحدت در روز یکم اسفند ماه 1387، توسط نیروهای امنیتی دستگیر و به زندان اوین منتقل شد. وی پس از گذراندن بیش از 70 روز در سلول انفرادی، به بند عمومی 209 زندان اوین منتقل شد.
با گذشت نزدیک به هشت ماه که از بازداشت موقت شبنم مددزاده سپری شده و به رغم صدور قرار وثیقه، اما دستگاه امنیتی با آزادی وی همچنان مخالفت کرده است. شبنم طی روزهای اخیر همراه با تعداد دیگری از زندانیان دیگر به قرنطینه نسوان زندان اوین موسوم به بند متادون انتقال یافته است. لازم به ذکر است که نامه ای که توسط این دانشجوی زندانی از قرنطینه زندان اوین نگارش یافته، به وسیله «کمیته گزارشگران حقوق بشر» در وب سایت این کمیته منتشر و در اختیار عموم قرار گرفته است.
کبری زاغه دوست و همسرش اشکان اسکندری، که در جریان مراسم چهلم شهدای حوادث پس از انتخابات توسط ماموران وزارت اطلاعات در بهشت زهرا بازداشت شدند، با وجود گذشت دو ماه همچنان در بند 209 زندان اوین و در شرایط بلاتکلیفی به سر می برند.
کمیته گزارشگران حقوق بشر: کبری زاغه دوست و همسرش اشکان اسکندری، که در جریان مراسم چهلم شهدای حوادث پس از انتخابات توسط ماموران وزارت اطلاعات در بهشت زهرا بازداشت شدند، با وجود گذشت دو ماه همچنان در بند 209 و در شرایط بلاتکلیفی به سر می برند.
گفته می شود، اشکان اسکندری پس از بازداشت و به محض ورود به بند 209، شعارهایی علیه محمود احمدی نژاد سر داد که موجب ضرب و شتم شدید وی از سوی مأموران و نگهبانان بازداشتگاه شد. وی همچنین از زمان بازداشت تاکنون در سلول انفرادی نگهداری می شود و با وجود وضعیت نامناسب روحی و روانی، از انتقال او به بند عمومی جلوگیری می شود. طبق اخبار رسیده، وی در چندین نوبت به شدت از سوی بازجویان و نگهبانان بند مورد ضرب و شتم قرار گرفته است، به طوریکه در اثر شدت جراحات وارده، وی روز گذشته از بند 209 به بیمارستان طالقانی تهران انتقال یافت و مورد مداوا قرار گرفت.
اخبار رسیده حاکی است، اشکان اسکندری به صورت مستمر و هر روزه، با فریاد و گریه، خواهان انتقالش به سلول های عمومی می شود، با این حال تاکنون، درخواست های متعدد او و همسرش مورد بی توجهی قرار گرفته است.
شمار بازداشت شدگان ماههای گذشته در تهران به صورتی است که هم اکنون بندهای امنیتی زندان اوین از جمله بند 209، 240 و بند 2 -الف با کمبود مکان برای نگهداری زندانیان مواجه شده اند. بسیاری از افرادی که در جریان تجمعات و اعتراضات بازداشت شده اند، طی این مدت به بندهای عمومی زندان اوین انتقال یافتند. اکثریت افراد بازداشت شده در تجمعات، پس از سپری کردن چند هفته در زندان با قرار وثیقه آزاد شده اند، با این وجود، ادامه نگهداری کبری زاغه دوست و اشکان اسکندری با توجه به عدم وابستگی حزبی و سیاسی آنان، موجبات تعجب و اعتراض خانواده شده است