rosa luxemburg
رزا لوکزامبورگ در 5 مارس ۱۸۷۱ در لهستان به دنيا آمد . نزديک ترين دوستش کلارا زتکين در رثاي او نوشت : « در رزا لوکزامبورگ انديشه سوسياليستي ، نيرومندترين و مسلط ترين شور و احساس قلبي و فکري بود ؛ شوري به راستي خلاق که دمادم شعله ور بود . وظيفه بزرگ و بلند پروازي بي اندازه اين زن شگفت آور در اين بود که راه را براي انقلاب اجتماعي هموار کند و مسير تاريخ را براي رسيدن به سوسياليسم آشکار سازد . شرکت در انقلاب و مبارزه در عرصه هاي آن حکم فرح بخش ترين شادي ها را براي او داشت ... رزا نهتنها با مرگ فاجعه بار خود ، بلکه در سراسر زندگي ، روز به روز و ساعت به ساعت در طي سالها مبارزه خود را يکسره وقف پيشبرد سوسياليسم کرد . رزا شمشير برنده و شعله فروزان انقلاب بود . »
از آغاز جواني در جنبش سوسياليستي فعال بود و به حزبي انقلابي به نام پرولتاريا پيوست . در سال ۱۸۸۶ ، پرولتاريا بر اثر اعدام چهارتن از رهبران خود ، محکوميت بيست و سه تن ديگر به زندان و تبعيد دويست نفر از اعضايش ديگر عملاً منهدم شد و تنها محفل هاي کوچکي از ان جان به در بردند . رزا در شانزده سالگي به يکي از اين محفل ها پيوست .
در سال ۱۸۸۹ پليس به او دست پيدا کرد و از اين رو مجبور به ترک لهستان شد و به زوريخ در سوييس رفت . در آنجا وارد دانشگاه شد و به تحصيل در رشته هاي علوم طبيعي ، رياضي و اقتصاد پرداخت . رزا در جنبش محلي کارگران و در زندگي پرشور و حرارت روشنفکرانه مهاجران انقلابي ، شرکت فعال داشت .
يکي دو سال نگذشت که به عنوان رهبر نظري حزب سوسياليستي انقلابي لهستان شناخته شد . در سال ۱۸۹۴ نام حزب از پرولتاريا به حزب سوسيال دموکرات لهستان تغيير يافت . رزا تا پايان عمر ، رهبر نظري اين حزب باقي ماند .
رزا لوکزامبورگ از نظر فکري به سرعت رشد کرد و با ميلي مقاومت ناپذير به سوي کانون جنبش بين المللي کارگري ، يعني آلمان ، کشيده شد ؛ جايي که از ۱۸۹۶ با فعاليت در آن راه خود را به پيش برد . در اين دوره به طور منظم براي چندين روزنامه سوسياليستي مقاله مي نوشت . در بعضي موارد سردبيري آن روزنامه ها را نيز به عهده داشت . در جلسات عمومي بسياري سخنراني مي کرد و فعالانه همه ي وظايفي که جنبش از او مي طلبيد به عهده مي گرفت .
در آن زمان جنبش در آلمان ، به دو گرايش اصلي رفرميستي و انقلابي ، تقسيم شده بود . سخنگوي اصلي جريان رفرميستي ، ادوارد برنشتاين بود که از پيروان انگلس به شمار مي رفت ؛ اما به نقد برخي از اصول مارکسيسم پرداخته بود و به افزايش تضاد در درون نظام سرمايه داري اعتقادي نداشت ، بلکه تصور مي کرد نظام سرمايه داري از طريق دخالتهاي پارلماني و فشارهاي قانوني سنديکايي ف قابل اصلاح و تحول به سوسياليسم است . رزا لوکزامبورگ که تازه به جنبش کارگري آلمان پيوسته بود ، بي درنگ به دفاع از مارکسيسم برخاست و در مقابل رفرميست ها مو ضع انقلابي اتخاذ کرد . البته در اين دوره ، افرادي به رهبري کارل کائوتسکي موضعي ميانه اتخاذ کردند و بعدها توانستند اکثريت حزب سوسيال دموکرات آلمان را به سمت خود متمايل سازند .
در سال هاي ۱۹۰۴-۱۹۰۳ لوکزامبورگ درگير بحثي با لنين شد . اختلاف او با لنين بر سر مسئله ملي و مفهوم ساختار حزبي و رابطه بين حزب و فعاليت توده ها بود . او بر خلاف لنين حزب انقلابي حرفه اي را که بر مبناي تمرکز بود ، نمي پذيرفت و به اعتصاب توده اي بيشتر تمايل داشت .
انقلاب ۱۹۰۵ روسيه ، روح تازه اي در کالبد آراي رزا که سالها پيش ، خود به درک آن رسيده بود ، دميد : اينکه اعتصاب توده اي _ چه به خاطر خواست هاي اقتصادي و چه سياسي _ عامل مهمي در پيکارهاي انقلابي کارگران براي کسب قدرت سياسي به شمار مي آيد و اين وجه تمايز انقلاب سوسياليستي از انقلاب هاي پيشين است .
ميان سالهاي ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۰ شکاف بين رزا و رهبري سانتريستي حزب سوسيال دموکرات آلمان که کائوتسکي سخنگوي آن شده بود ، عميق تر شد . در اين دوره حزب سوسيال دموکرات به سه گرايش رفرميستي ، ميانه رو و انقلابي تقسيم شده بود و شکاف هاي درون آن از عملکرد مناسب آن کاسته بود .
به هنگام بروز جنگ جهاني اول ، همه رهبران حزب عملاً بر موج شونيسم سوار بودند . در سوم اوت ۱۹۱۴ ، گروه پارلماني حزب سوسيال دموکراسي آلمان تصميم گرفت به نفع اعتبارات جنگي به حکومت قيصر رأي مثبت دهد . از صد و يازده نماينده ، تنها پانزده تن به رأي مخالف تمايل نشان دادند . هر چند آنان نيز پس از آنکه درخواستشان براي کسب اجازه براي دادن رأي مخالف رد شد ، به قوانين حزب گردن نهادند و در روز چهارم اوت ، تمام اعضاي گروه سوسيال _ دموکرات به نفع اعتبارات جنگي رأي دادند . چند ماه بعد در دوم دسامبر کارل ليب کنشت با قوانين حزب به مخالفت برخاست و نپذيرفت که حزب به جاي وجدان او رأي دهد . رأي او تنها رأي منفي عليه اعتبارات جنگي بود . تصميم رهبري حزب ، ضربه ناگواري بر رزا وارد آورد . هر چند که او به نا اميدي تن نداد . همان روز يعني چهارم اوت ، روزي که نمايندگان سوسيال دموکراسي زير پرچم قيصر جمع شدند ، گروه کوچکي از سوسياليست ها در آپارتمان او گرد هم آمدند و تصميم گرفتند مبارزه با جنگ را سازمان دهند . اين گروه به رهبري لوکزامبورگ ، کارل ليب کنشت ، فرانتز مرينگ و کلارا زتکين ، سرانجام جمعيت اسپارتاکوس را برپا کردند که بعدها حزب کمونيست آلمان از درون آن به وجود آمد .
رزا به مدت چهارسال ، و عمدتاً از زندان به رهبري و برانگيختن و سازماندهي انقلابيون ادامه داد و پرچم سوسياليسم بين المللي را افراشته نگهداشت . انقلاب فوريه ۱۹۱۷ روسيه تحقق سياست مخالفت انقلابي او با جنگ و مبارزه براي سرنگوني حکومت هاي امپرياليستي بود . زماني که انقلاب اکتبر رخ داد ، رزا باشور و علاقه آن را خوشامد گفت و بيشترين ستايش رانثار آن کرد . در عين حال از همان ابتدا در نقد انحراف هاي آن نيز نظرات خود را عنوان کرد . در هشتم نوامبر ۱۹۱۸ انقلاب آلمان موجب رهايي رزا از زندان شد . او با تمام توش و توان به انقلاب پيوست . متأسفانه نيروهاي ارتجاع قوي بودند . رهبران جناح راست سوسيال دموکراسي و ژنرال هاي ارتش قديم قيصر نيروهاي خود را به هم پيوستند تا طبقه کارگر انقلابي را سرکوب کنند . هزاران کارگر به قتل رسيدند ؛ در روز پانزدهم ژانويه ۱۹۱۹ ، کارل ليب کنشت کشته شد . همان روز ته قنداق تفنگ سربازي جمجمه رزا را متلاشي کرد .
سربازان در روزهاي پيش ، اين گروه هاي شورشيان را در پايتخت رايش بي رحمانه درهم شکسته بودند . اما رزا ، در آخرين مقاله اش ، آنها را به مبارزه خوانده بود ؛ او نوشته بود : «نظم در برلين حاکم است . گزمه هاي احمق ! نظم شما بر شن بنا شده است . از همين فردا انقلاب از نو با سر و صداي بسيار قامت راست خواهد کرد ، و تا شما را بيش از هر زمان ديگر بترساند ، در بوق خود خواهد دميد که : بودم ، هستم ، خواهم بود! » . اما آنان او را يافته ، گرفته و به هتل هدن هدايت کرده بودند .او را هل دادند و کتکش زدند . مي بايست ، آن گونه که به او اعلام شده بود ، وي را به زندان برليني موآبيت هدايت نمايند . اما يک سرباز ، با سبيل هاي آويزان تفنگ به دست به جانب او پيش رفته و يک ضربه قنداق بر سر او نواخته بود . او را به داخل ماشين بردند . رزا را در ميان دوسرباز در صندلي عقب قرار دادند ، از داخل مهمانخانه صداي ماشين به گوش رسيد که به راه افتاد ؛ يک شليک تير ، کاملاً چسبيده به هدف . و اين صداي رزا بود که به گوش مي رسيد : « آزادي ، همواره ، دست کم آزادي کسي است که ديگرگونه مي انديشد » . او همواره تأکيد داشت که « اگر زندگي عمومي دولت هاي با آزادي محدود ، تا اين اندازه فقير ، سطحي و بي بار و بر است ، دقيقاًبه خاطر آن است که اين زندگي با طرد دموکراسي ، سرچشمه هاي زنده هر ثروت و هر پيشرفت روشنفکري را مي بندد » .
اين همان زن است ، پيامبرگونه ، که کشته بودندش ، که بقايايش را مي جستند و يک شاعر جوان بيست و يک ساله ، با سري گرد ، به نام برتولت برشت ، مي نوشت :
رزاي سرخ نيز از ميان رفته است
مکاني که پيکرش در آن آرميده مجهول است
او به فقرا حقيقت را گفته بود
هم از اين روست که اغنيا اعدامش کرده اند .
اما چند ماه بعد ، شنبه ۳۱ مه ۱۹۱۹ ، پيکر او را نزديک يک بند در لندوهر کانال يافتند و او را در روز ۱۳ ژوئن به خاک سپردند .
با کشته شدن او ، جنبش هاي انقلابي ، يکي از شريف ترين اعضاي خود را از دست داد ، کسي که به جز انديشيدن و نوشتن ؛ راه اصلي دستيابي به عدالت اجتماعي را عمل و تجربه مي دانست و شعار زندگي خود را اينگونه بيان مي کرد :»
رزا لوکزامبورگ در 5 مارس ۱۸۷۱ در لهستان به دنيا آمد . نزديک ترين دوستش کلارا زتکين در رثاي او نوشت : « در رزا لوکزامبورگ انديشه سوسياليستي ، نيرومندترين و مسلط ترين شور و احساس قلبي و فکري بود ؛ شوري به راستي خلاق که دمادم شعله ور بود . وظيفه بزرگ و بلند پروازي بي اندازه اين زن شگفت آور در اين بود که راه را براي انقلاب اجتماعي هموار کند و مسير تاريخ را براي رسيدن به سوسياليسم آشکار سازد . شرکت در انقلاب و مبارزه در عرصه هاي آن حکم فرح بخش ترين شادي ها را براي او داشت ... رزا نهتنها با مرگ فاجعه بار خود ، بلکه در سراسر زندگي ، روز به روز و ساعت به ساعت در طي سالها مبارزه خود را يکسره وقف پيشبرد سوسياليسم کرد . رزا شمشير برنده و شعله فروزان انقلاب بود . »
از آغاز جواني در جنبش سوسياليستي فعال بود و به حزبي انقلابي به نام پرولتاريا پيوست . در سال ۱۸۸۶ ، پرولتاريا بر اثر اعدام چهارتن از رهبران خود ، محکوميت بيست و سه تن ديگر به زندان و تبعيد دويست نفر از اعضايش ديگر عملاً منهدم شد و تنها محفل هاي کوچکي از ان جان به در بردند . رزا در شانزده سالگي به يکي از اين محفل ها پيوست .
در سال ۱۸۸۹ پليس به او دست پيدا کرد و از اين رو مجبور به ترک لهستان شد و به زوريخ در سوييس رفت . در آنجا وارد دانشگاه شد و به تحصيل در رشته هاي علوم طبيعي ، رياضي و اقتصاد پرداخت . رزا در جنبش محلي کارگران و در زندگي پرشور و حرارت روشنفکرانه مهاجران انقلابي ، شرکت فعال داشت .
يکي دو سال نگذشت که به عنوان رهبر نظري حزب سوسياليستي انقلابي لهستان شناخته شد . در سال ۱۸۹۴ نام حزب از پرولتاريا به حزب سوسيال دموکرات لهستان تغيير يافت . رزا تا پايان عمر ، رهبر نظري اين حزب باقي ماند .
رزا لوکزامبورگ از نظر فکري به سرعت رشد کرد و با ميلي مقاومت ناپذير به سوي کانون جنبش بين المللي کارگري ، يعني آلمان ، کشيده شد ؛ جايي که از ۱۸۹۶ با فعاليت در آن راه خود را به پيش برد . در اين دوره به طور منظم براي چندين روزنامه سوسياليستي مقاله مي نوشت . در بعضي موارد سردبيري آن روزنامه ها را نيز به عهده داشت . در جلسات عمومي بسياري سخنراني مي کرد و فعالانه همه ي وظايفي که جنبش از او مي طلبيد به عهده مي گرفت .
در آن زمان جنبش در آلمان ، به دو گرايش اصلي رفرميستي و انقلابي ، تقسيم شده بود . سخنگوي اصلي جريان رفرميستي ، ادوارد برنشتاين بود که از پيروان انگلس به شمار مي رفت ؛ اما به نقد برخي از اصول مارکسيسم پرداخته بود و به افزايش تضاد در درون نظام سرمايه داري اعتقادي نداشت ، بلکه تصور مي کرد نظام سرمايه داري از طريق دخالتهاي پارلماني و فشارهاي قانوني سنديکايي ف قابل اصلاح و تحول به سوسياليسم است . رزا لوکزامبورگ که تازه به جنبش کارگري آلمان پيوسته بود ، بي درنگ به دفاع از مارکسيسم برخاست و در مقابل رفرميست ها مو ضع انقلابي اتخاذ کرد . البته در اين دوره ، افرادي به رهبري کارل کائوتسکي موضعي ميانه اتخاذ کردند و بعدها توانستند اکثريت حزب سوسيال دموکرات آلمان را به سمت خود متمايل سازند .
در سال هاي ۱۹۰۴-۱۹۰۳ لوکزامبورگ درگير بحثي با لنين شد . اختلاف او با لنين بر سر مسئله ملي و مفهوم ساختار حزبي و رابطه بين حزب و فعاليت توده ها بود . او بر خلاف لنين حزب انقلابي حرفه اي را که بر مبناي تمرکز بود ، نمي پذيرفت و به اعتصاب توده اي بيشتر تمايل داشت .
انقلاب ۱۹۰۵ روسيه ، روح تازه اي در کالبد آراي رزا که سالها پيش ، خود به درک آن رسيده بود ، دميد : اينکه اعتصاب توده اي _ چه به خاطر خواست هاي اقتصادي و چه سياسي _ عامل مهمي در پيکارهاي انقلابي کارگران براي کسب قدرت سياسي به شمار مي آيد و اين وجه تمايز انقلاب سوسياليستي از انقلاب هاي پيشين است .
ميان سالهاي ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۰ شکاف بين رزا و رهبري سانتريستي حزب سوسيال دموکرات آلمان که کائوتسکي سخنگوي آن شده بود ، عميق تر شد . در اين دوره حزب سوسيال دموکرات به سه گرايش رفرميستي ، ميانه رو و انقلابي تقسيم شده بود و شکاف هاي درون آن از عملکرد مناسب آن کاسته بود .
به هنگام بروز جنگ جهاني اول ، همه رهبران حزب عملاً بر موج شونيسم سوار بودند . در سوم اوت ۱۹۱۴ ، گروه پارلماني حزب سوسيال دموکراسي آلمان تصميم گرفت به نفع اعتبارات جنگي به حکومت قيصر رأي مثبت دهد . از صد و يازده نماينده ، تنها پانزده تن به رأي مخالف تمايل نشان دادند . هر چند آنان نيز پس از آنکه درخواستشان براي کسب اجازه براي دادن رأي مخالف رد شد ، به قوانين حزب گردن نهادند و در روز چهارم اوت ، تمام اعضاي گروه سوسيال _ دموکرات به نفع اعتبارات جنگي رأي دادند . چند ماه بعد در دوم دسامبر کارل ليب کنشت با قوانين حزب به مخالفت برخاست و نپذيرفت که حزب به جاي وجدان او رأي دهد . رأي او تنها رأي منفي عليه اعتبارات جنگي بود . تصميم رهبري حزب ، ضربه ناگواري بر رزا وارد آورد . هر چند که او به نا اميدي تن نداد . همان روز يعني چهارم اوت ، روزي که نمايندگان سوسيال دموکراسي زير پرچم قيصر جمع شدند ، گروه کوچکي از سوسياليست ها در آپارتمان او گرد هم آمدند و تصميم گرفتند مبارزه با جنگ را سازمان دهند . اين گروه به رهبري لوکزامبورگ ، کارل ليب کنشت ، فرانتز مرينگ و کلارا زتکين ، سرانجام جمعيت اسپارتاکوس را برپا کردند که بعدها حزب کمونيست آلمان از درون آن به وجود آمد .
رزا به مدت چهارسال ، و عمدتاً از زندان به رهبري و برانگيختن و سازماندهي انقلابيون ادامه داد و پرچم سوسياليسم بين المللي را افراشته نگهداشت . انقلاب فوريه ۱۹۱۷ روسيه تحقق سياست مخالفت انقلابي او با جنگ و مبارزه براي سرنگوني حکومت هاي امپرياليستي بود . زماني که انقلاب اکتبر رخ داد ، رزا باشور و علاقه آن را خوشامد گفت و بيشترين ستايش رانثار آن کرد . در عين حال از همان ابتدا در نقد انحراف هاي آن نيز نظرات خود را عنوان کرد . در هشتم نوامبر ۱۹۱۸ انقلاب آلمان موجب رهايي رزا از زندان شد . او با تمام توش و توان به انقلاب پيوست . متأسفانه نيروهاي ارتجاع قوي بودند . رهبران جناح راست سوسيال دموکراسي و ژنرال هاي ارتش قديم قيصر نيروهاي خود را به هم پيوستند تا طبقه کارگر انقلابي را سرکوب کنند . هزاران کارگر به قتل رسيدند ؛ در روز پانزدهم ژانويه ۱۹۱۹ ، کارل ليب کنشت کشته شد . همان روز ته قنداق تفنگ سربازي جمجمه رزا را متلاشي کرد .
سربازان در روزهاي پيش ، اين گروه هاي شورشيان را در پايتخت رايش بي رحمانه درهم شکسته بودند . اما رزا ، در آخرين مقاله اش ، آنها را به مبارزه خوانده بود ؛ او نوشته بود : «نظم در برلين حاکم است . گزمه هاي احمق ! نظم شما بر شن بنا شده است . از همين فردا انقلاب از نو با سر و صداي بسيار قامت راست خواهد کرد ، و تا شما را بيش از هر زمان ديگر بترساند ، در بوق خود خواهد دميد که : بودم ، هستم ، خواهم بود! » . اما آنان او را يافته ، گرفته و به هتل هدن هدايت کرده بودند .او را هل دادند و کتکش زدند . مي بايست ، آن گونه که به او اعلام شده بود ، وي را به زندان برليني موآبيت هدايت نمايند . اما يک سرباز ، با سبيل هاي آويزان تفنگ به دست به جانب او پيش رفته و يک ضربه قنداق بر سر او نواخته بود . او را به داخل ماشين بردند . رزا را در ميان دوسرباز در صندلي عقب قرار دادند ، از داخل مهمانخانه صداي ماشين به گوش رسيد که به راه افتاد ؛ يک شليک تير ، کاملاً چسبيده به هدف . و اين صداي رزا بود که به گوش مي رسيد : « آزادي ، همواره ، دست کم آزادي کسي است که ديگرگونه مي انديشد » . او همواره تأکيد داشت که « اگر زندگي عمومي دولت هاي با آزادي محدود ، تا اين اندازه فقير ، سطحي و بي بار و بر است ، دقيقاًبه خاطر آن است که اين زندگي با طرد دموکراسي ، سرچشمه هاي زنده هر ثروت و هر پيشرفت روشنفکري را مي بندد » .
اين همان زن است ، پيامبرگونه ، که کشته بودندش ، که بقايايش را مي جستند و يک شاعر جوان بيست و يک ساله ، با سري گرد ، به نام برتولت برشت ، مي نوشت :
رزاي سرخ نيز از ميان رفته است
مکاني که پيکرش در آن آرميده مجهول است
او به فقرا حقيقت را گفته بود
هم از اين روست که اغنيا اعدامش کرده اند .
اما چند ماه بعد ، شنبه ۳۱ مه ۱۹۱۹ ، پيکر او را نزديک يک بند در لندوهر کانال يافتند و او را در روز ۱۳ ژوئن به خاک سپردند .
با کشته شدن او ، جنبش هاي انقلابي ، يکي از شريف ترين اعضاي خود را از دست داد ، کسي که به جز انديشيدن و نوشتن ؛ راه اصلي دستيابي به عدالت اجتماعي را عمل و تجربه مي دانست و شعار زندگي خود را اينگونه بيان مي کرد :»
No comments:
Post a Comment