بر مردم کشورمان چه می گذرد؟
لاله حسین پور
گرانی روزگار همه را سیاه کرده است. دیگر کسی نمی داند که بعد از شغل دوم و سوم، چگونه می تواند بر درآمد ناچیز ماهانه اش بیافزاید تا بتواند به زندگی حداقل ادامه دهد. درآمدی که کفاف رفع مایحتاج اولیه زندگی شان را نیز نمی دهد. جوانان ما چه می کنند؟ آینده ای تاریک و بی نقشه در انتظارشان است. تحصیلات که اکنون حداقل لیسانس است نیز ثمری نمی دهد. دیگر گذشت آن دوره ها که علم را با ثروت مقایسه می کردند. از علم هم چیزی حاصل نمی شود. اگر کمی روشن تر فکر کنند و صدای خود را به اعتراض بلند کنند، جای شان در زندان است. زنان که در تمام عمرشان زندانی تفکر مردسالاری بوده اند، اکنون تنها برای این که با زنی دیگر صحبت کرده و او را به حقوقش آگاه می کنند، می بایست به طور مضاعف زندانی شوند. اضافه بر همه این ها، چیزی نمانده که بمب های آمریکایی بر سرمردم بریزد و هر چه هست و نیست را با هم نابود کند.
شرایط غم انگیزی است. چه باید کرد؟ همواره این سئوال مطرح می شود که چرا مردم طغیان نمی کنند؟ چرا شورش نمی کنند؟ چرا عصبانی نمی شوند و چرا همه چیز را برهم نمی ریزند تا نظم نوینی برقرار کنند؟ آیا باید اوضاع از این هم سخت تر شود تا ملت عاصی شده و بنیان این رژیم را برهم بریزند؟
بسیاری بر این باورند که خلاء آلترناتیو مشکل اصلی حرکت جامعه به پیش است و به این دلیل بنا بر سیاق گذشته شروع به تشکیل آلترناتیوهای دست ساز کرده و فکر می کنند حضور دو سه شخصیت محبوب و مشهور کافی ست تا مردم دوباره به خط شوند. البته روشن است که یکی از دلایل اصلی ای که مردم را به حرکت نهایی در نمی آورد، عدم وجود آلترناتیو است. اما مردم ما تجربه بسیار باارزشی را پشتوانه کرده اند و می دانند عصبانیت به تنهایی فایده ای ندارد و اگر آن نظم نوین در دستان خودشان نباشد، چه بسا که تبدیل به نظمی سیاه تر از نظام موجود گردد. آن ها می دانند که دستان شان هنوز خالی ست. ملتی بدون تجربه سازمان گری، بدون پشتوانه تشکل سازی و بدون حضور جنبش های مدنی. تاریخ ملت ایران، شناختی از خود حکومتی ندارد و آن را تجربه نکرده است. ملت ایران همواره رهبری شده است، گوش به فرمان و مطیع بوده است، فریب این سازمان و آن حزب را خورده و با یک اشاره بسیج شده و به خیابان ریخته است. اما هیچ گاه چیزی نصیبش نشده و تنها قدرتی هارتر از هار را بر صدر نشانده است.
اکنون اما، به نظر می رسد از تجربه آموخته است و آرام آرام به خود آرایش می دهد. به هیچ حزب و سازمانی اعتماد ندارد و به هیچ وعده ای دل خوش نمی کند. راه خود را می رود و روش خود را دنبال می کند. جنبش های خود را ساخته است. اکنون جوانه های جنبش ها را می بینیم که در حال رشد هستند، با این که هنوز استحکام لازم را ندارند اما با طمأنینه نهادی می شوند. شاید چنین آرامشی با سرعت تحولات شرایط اجتماعی و سیاسی در ایران هیچ گونه تناسبی نداشته باشد و شاید قبل از این که ریشه این جنبش ها دوانده شود، تکان ها و زمین لرزه های ناشی از شرایط بین المللی همه چیز را بر هم بریزند، اما تجربه ای که هم اکنون بخش های پیش رو اقشار مختلف ایرانی در حال اندوختن هستند، هیچ گاه از بین نخواهد رفت. این تجربه بسیار گران بهاست و باید آن را تقویت کرد. این تجربه را نه زندان های جمهوری اسلامی توان نابودی اش دارد و نه بمب های آمریکا. تجربه تشکل سازی، خود سازمان گری و تجربه جنبش های مدنی. چنین تجربه ای تنها و تنها راه پیش رفت را می شناسد و پس نمی نشیند.
در مصاحبه ای که اخیرا آقای نبوی با آقای زرافشان انجام داده است، خواندم، در ایران جنبش فراگیر، وسیع و جدی به آن شکل وجود ندارد......
شاید این حرف بخشا درست باشد و جنبش های موجود در ایران هنوز فراگیر و وسیع نشده باشند، اما جنبش هایی که در حال حاضر جامعه ایران را به حرکت درمی آورند، اتفاقا بسیار جدی هستند. همین خشونتی که از جانب رژیم جمهوری اسلامی سازمان داده می شود، خود نشانه برجسته ای از جدی بودن این جنبش هاست. آقای زرافشان نکته دیگری را هم در مصاحبه گفته اند. ایشان ادامه می دهند، حال که چنین جنبشی در ایران وجود ندارد، فعالیت در خارج از کشور نیز بی معناست و معتقد است که رابطه منظمی بین خارج و داخل وجود ندارد و به این دلیل نمی تواند تصویر واقع بینانه تری به جهان بدهد.....
خوب به یاد دارم زمانی را که اگر ارتباطی به طور علنی بین خارج و داخل برقرار می شد، همه با دهان باز مانده از تعجب، برخی با تحسین و برخی دیگر با سوءظن، ابراز نظر می کردند. نامه هایی که از پشت میله های زندان نوشته می شد، مصاحبه هایی که در فرصت کوتاه مرخصی از زندان انجام می گرفت، گزارشات مفصلی که بعد از هر بازداشت، از برخورد مأمورین به سایت های اینترنتی و به وب لاگ های شخصی راه می یافت..... کم کم باور به جسارت مردم در مقابل این رژیم هار را تقویت کرد.
اکنون که دهه سوم جدایی بخش بزرگی از فعالان سیاسی را از ایران می گذرانیم، شاهد تحولات اساسی میان ارتباطات داخل و خارج هستیم. درحال حاضر اعتقاد به ارتباط با خارج تبدیل به یک راه گریز از سرکوب گشته است. راهی که زمانی خود موجب سرکوب بود. در این دهه، وجود اینترنت نقش تعیین کننده ای ایفا کرد. ارتباطات به طور لحظه ای انجام می گیرد و وقایع در همان ثانیه که اتفاق می افتد، به گوش جهان می رسد. جنبش وب لاگ ها به ویژه در ایران به لحاظ وسعت در صدر کشورهای جهان قرار گرفته و همه می توانند واقعی ترین تصاویر را در آنِ واحد در هر جا که هستند، ببینند و دیگر نیازی نیست که شخص ثالث حامل یک "تصویر واقع بینانه" به سراسر جهان باشد. البته هرکس تفسیر خود را می کند و بسته به این که با چه نگاهی و چه انتظاری به وقایع می نگرد، تحلیل های متفاوت خود را ارائه می دهد.
بنابراین نه تنها جنبش های بسیار جدی در ایران وجود دارد، بلکه این جنبش ها بسیار با استعداد، خالق و نوگرا هستند. جنبش های جسور، با شهامت و پیش رو. تأکید می کنم و بسیار رنگارنگ! خاصیت هر جنبشی این است که طیف های متنوع را در خود جای دهد، در غیر این صورت که تفاوتی با حزب و سازمان نمی داشت. واضح است، در هر یک ازاین جنبش ها گرایشات متنوع از راست تا چپ با نظرات متفاوت و ایدئولوژی های مختلف حضور داشته باشند. مسلما حمایت از آنان به معنای حمایت از کلیه این گرایشات نیست. حمایت از این جنبش ها، یعنی حمایت از تجربه جنبش های مدنی، حمایت از خود حکومتی رنج دیدگان، یعنی حمایت از سازمان دهی نارضایتی عظیم مردم با اراده خودشان. مردم ما راه صحیحی برگزیده اند. آن ها از چشم دوختن به قدرت های خارجی و داخلی دست شسته و به قدرت خود باور کرده اند.
چه هیجان انگیز است که در خلال هر موج سرکوب که دقیقا متناسب با رشد جنبش ها، اوج بیشتری می گیرد، می خوانیم که بیایید زندان و شلاق را بی اثر کنیم، بیایید همه با هم در مقابل این خشونت بایستیم، می خوانیم که ما عقب نمی نشینیم، ما تجمع می کنیم، ما سرکوب را بر سرتان خراب می کنیم......
این به معنای جنگ میان دو قدرت است. از یک طرف قدرت حاکم و از طرف دیگر قدرت جامعه مدنی. باور کنیم این قدرت را
گرانی روزگار همه را سیاه کرده است. دیگر کسی نمی داند که بعد از شغل دوم و سوم، چگونه می تواند بر درآمد ناچیز ماهانه اش بیافزاید تا بتواند به زندگی حداقل ادامه دهد. درآمدی که کفاف رفع مایحتاج اولیه زندگی شان را نیز نمی دهد. جوانان ما چه می کنند؟ آینده ای تاریک و بی نقشه در انتظارشان است. تحصیلات که اکنون حداقل لیسانس است نیز ثمری نمی دهد. دیگر گذشت آن دوره ها که علم را با ثروت مقایسه می کردند. از علم هم چیزی حاصل نمی شود. اگر کمی روشن تر فکر کنند و صدای خود را به اعتراض بلند کنند، جای شان در زندان است. زنان که در تمام عمرشان زندانی تفکر مردسالاری بوده اند، اکنون تنها برای این که با زنی دیگر صحبت کرده و او را به حقوقش آگاه می کنند، می بایست به طور مضاعف زندانی شوند. اضافه بر همه این ها، چیزی نمانده که بمب های آمریکایی بر سرمردم بریزد و هر چه هست و نیست را با هم نابود کند.
شرایط غم انگیزی است. چه باید کرد؟ همواره این سئوال مطرح می شود که چرا مردم طغیان نمی کنند؟ چرا شورش نمی کنند؟ چرا عصبانی نمی شوند و چرا همه چیز را برهم نمی ریزند تا نظم نوینی برقرار کنند؟ آیا باید اوضاع از این هم سخت تر شود تا ملت عاصی شده و بنیان این رژیم را برهم بریزند؟
بسیاری بر این باورند که خلاء آلترناتیو مشکل اصلی حرکت جامعه به پیش است و به این دلیل بنا بر سیاق گذشته شروع به تشکیل آلترناتیوهای دست ساز کرده و فکر می کنند حضور دو سه شخصیت محبوب و مشهور کافی ست تا مردم دوباره به خط شوند. البته روشن است که یکی از دلایل اصلی ای که مردم را به حرکت نهایی در نمی آورد، عدم وجود آلترناتیو است. اما مردم ما تجربه بسیار باارزشی را پشتوانه کرده اند و می دانند عصبانیت به تنهایی فایده ای ندارد و اگر آن نظم نوین در دستان خودشان نباشد، چه بسا که تبدیل به نظمی سیاه تر از نظام موجود گردد. آن ها می دانند که دستان شان هنوز خالی ست. ملتی بدون تجربه سازمان گری، بدون پشتوانه تشکل سازی و بدون حضور جنبش های مدنی. تاریخ ملت ایران، شناختی از خود حکومتی ندارد و آن را تجربه نکرده است. ملت ایران همواره رهبری شده است، گوش به فرمان و مطیع بوده است، فریب این سازمان و آن حزب را خورده و با یک اشاره بسیج شده و به خیابان ریخته است. اما هیچ گاه چیزی نصیبش نشده و تنها قدرتی هارتر از هار را بر صدر نشانده است.
اکنون اما، به نظر می رسد از تجربه آموخته است و آرام آرام به خود آرایش می دهد. به هیچ حزب و سازمانی اعتماد ندارد و به هیچ وعده ای دل خوش نمی کند. راه خود را می رود و روش خود را دنبال می کند. جنبش های خود را ساخته است. اکنون جوانه های جنبش ها را می بینیم که در حال رشد هستند، با این که هنوز استحکام لازم را ندارند اما با طمأنینه نهادی می شوند. شاید چنین آرامشی با سرعت تحولات شرایط اجتماعی و سیاسی در ایران هیچ گونه تناسبی نداشته باشد و شاید قبل از این که ریشه این جنبش ها دوانده شود، تکان ها و زمین لرزه های ناشی از شرایط بین المللی همه چیز را بر هم بریزند، اما تجربه ای که هم اکنون بخش های پیش رو اقشار مختلف ایرانی در حال اندوختن هستند، هیچ گاه از بین نخواهد رفت. این تجربه بسیار گران بهاست و باید آن را تقویت کرد. این تجربه را نه زندان های جمهوری اسلامی توان نابودی اش دارد و نه بمب های آمریکا. تجربه تشکل سازی، خود سازمان گری و تجربه جنبش های مدنی. چنین تجربه ای تنها و تنها راه پیش رفت را می شناسد و پس نمی نشیند.
در مصاحبه ای که اخیرا آقای نبوی با آقای زرافشان انجام داده است، خواندم، در ایران جنبش فراگیر، وسیع و جدی به آن شکل وجود ندارد......
شاید این حرف بخشا درست باشد و جنبش های موجود در ایران هنوز فراگیر و وسیع نشده باشند، اما جنبش هایی که در حال حاضر جامعه ایران را به حرکت درمی آورند، اتفاقا بسیار جدی هستند. همین خشونتی که از جانب رژیم جمهوری اسلامی سازمان داده می شود، خود نشانه برجسته ای از جدی بودن این جنبش هاست. آقای زرافشان نکته دیگری را هم در مصاحبه گفته اند. ایشان ادامه می دهند، حال که چنین جنبشی در ایران وجود ندارد، فعالیت در خارج از کشور نیز بی معناست و معتقد است که رابطه منظمی بین خارج و داخل وجود ندارد و به این دلیل نمی تواند تصویر واقع بینانه تری به جهان بدهد.....
خوب به یاد دارم زمانی را که اگر ارتباطی به طور علنی بین خارج و داخل برقرار می شد، همه با دهان باز مانده از تعجب، برخی با تحسین و برخی دیگر با سوءظن، ابراز نظر می کردند. نامه هایی که از پشت میله های زندان نوشته می شد، مصاحبه هایی که در فرصت کوتاه مرخصی از زندان انجام می گرفت، گزارشات مفصلی که بعد از هر بازداشت، از برخورد مأمورین به سایت های اینترنتی و به وب لاگ های شخصی راه می یافت..... کم کم باور به جسارت مردم در مقابل این رژیم هار را تقویت کرد.
اکنون که دهه سوم جدایی بخش بزرگی از فعالان سیاسی را از ایران می گذرانیم، شاهد تحولات اساسی میان ارتباطات داخل و خارج هستیم. درحال حاضر اعتقاد به ارتباط با خارج تبدیل به یک راه گریز از سرکوب گشته است. راهی که زمانی خود موجب سرکوب بود. در این دهه، وجود اینترنت نقش تعیین کننده ای ایفا کرد. ارتباطات به طور لحظه ای انجام می گیرد و وقایع در همان ثانیه که اتفاق می افتد، به گوش جهان می رسد. جنبش وب لاگ ها به ویژه در ایران به لحاظ وسعت در صدر کشورهای جهان قرار گرفته و همه می توانند واقعی ترین تصاویر را در آنِ واحد در هر جا که هستند، ببینند و دیگر نیازی نیست که شخص ثالث حامل یک "تصویر واقع بینانه" به سراسر جهان باشد. البته هرکس تفسیر خود را می کند و بسته به این که با چه نگاهی و چه انتظاری به وقایع می نگرد، تحلیل های متفاوت خود را ارائه می دهد.
بنابراین نه تنها جنبش های بسیار جدی در ایران وجود دارد، بلکه این جنبش ها بسیار با استعداد، خالق و نوگرا هستند. جنبش های جسور، با شهامت و پیش رو. تأکید می کنم و بسیار رنگارنگ! خاصیت هر جنبشی این است که طیف های متنوع را در خود جای دهد، در غیر این صورت که تفاوتی با حزب و سازمان نمی داشت. واضح است، در هر یک ازاین جنبش ها گرایشات متنوع از راست تا چپ با نظرات متفاوت و ایدئولوژی های مختلف حضور داشته باشند. مسلما حمایت از آنان به معنای حمایت از کلیه این گرایشات نیست. حمایت از این جنبش ها، یعنی حمایت از تجربه جنبش های مدنی، حمایت از خود حکومتی رنج دیدگان، یعنی حمایت از سازمان دهی نارضایتی عظیم مردم با اراده خودشان. مردم ما راه صحیحی برگزیده اند. آن ها از چشم دوختن به قدرت های خارجی و داخلی دست شسته و به قدرت خود باور کرده اند.
چه هیجان انگیز است که در خلال هر موج سرکوب که دقیقا متناسب با رشد جنبش ها، اوج بیشتری می گیرد، می خوانیم که بیایید زندان و شلاق را بی اثر کنیم، بیایید همه با هم در مقابل این خشونت بایستیم، می خوانیم که ما عقب نمی نشینیم، ما تجمع می کنیم، ما سرکوب را بر سرتان خراب می کنیم......
این به معنای جنگ میان دو قدرت است. از یک طرف قدرت حاکم و از طرف دیگر قدرت جامعه مدنی. باور کنیم این قدرت را
No comments:
Post a Comment