شرح حال محكومي كه در ۱۶ سالگي مرتكب قتل شد
نگرانم نباش مادر پنج سال زندان مرا به سختي كشيدن عادت داده است، اشك نريز مادر تقدير اين است كه زودتر از آنچه تصور ميشود از اين دنيا بروم. روز اعدام به زندان نيا مادر طاقت شنيدن مويههايت را ندارم. راستي، گلدانهاي اطلسي اتاقم را آب ميدهي؟ نگران برادر كوچكترم هستم، از او خوب مراقبت كن، به پدر بگو با تمام وجودم دوستش دارم و گاهي دلتنگ بوسههايش ميشوم
عكسهاي مرا كه روي ديوار گذاشتي بردار مادر، ديگر به آن عكسها نگاه نكن. راستي مادر جعبه مداد رنگيهايم هنوز در كشوي ميز است. آن را به كودكاني كه نياز دارند ببخش. يادت است مادر دوست داشتي مهندس كامپيوتر شوم. دوست داشتي مرا داماد كني، دوست داشتي قد كشيدنم را ببيني مرا ببخش مادر اگر در كنارت نبودم، مرا ببخش اگر در كودكي زنداني شدم. بعد از مرگم فقط برايم دعا كن براي مزدك هم دعا كن. هرچند مقصر مرگش نبودم و نادانسته چاقو به سينهاش برخورد كرد. از پدر مزدك عذرخواهي كن و بگو در آن زمان در زمان قتل فقط ۱۶ سال داشتم و كودكي بيش نبودم و نميدانستم چه ميكنم.
اينها گوشهيي از حرفهاي علي مهينترابي پسري است كه حالا به سن ۲۱ سالگي رسيده است. او كه در آستانه اجراي حكم قصاص قرار دارد به جرم قتل همكلاسياش در ۱۶ سالگي اكنون در زندان بهسر ميبرد، آنچه در زير آمده قسمتي از شرح حال علي است كه به قلم خودش نوشته شده است
اينجانب علي مهينترابي متولد سال ۱۳۶۵. پدرم كارمند داروخانه و مادرم خانهدار است. دوران تحصيل را تا سال دوم هنرستان بدون هيچگونه مشكل درسي گذراندم، طي ۱۶ سال پيش از اين حوادث تقريباً دوستان زيادي نداشتم. تنها سرگرمي من ورزش هندبال، درس خواندن و تعمير كامپيوتر بود
سال دوم هنرستان، پس از انتخاب رشته تحصيلي كامپيوتر كه علاقه وافري به آن داشتم بهرغم مشكلات مالي در مدرسه غيرانتفاعي ثبتنام كردم و توانستم رتبه اول كامپيوتر را در آن مدرسه كسب كنم، به طوري كه براي شركت در المپياد كامپيوتر نيز معرفي شدم
متاسفانه در تاريخ ۱۴/۱۱/۸۱ طي نزاع دستهجمعي در مدرسه، درگيري بين ما و چند تن از هممدرسهييهايمان صورت گرفت كه منجر به فوت يكي از آنان به نام مزدك توسط من شد. و اين نزاع جرقهيي بود براي شعلهور كردن زندگي چند خانواده و نهايتاً خاكستر شدن من. با اتفاقي كه افتاد ضربه روحي، جسمي، اقتصادي و خانوادگي شديدي به خانوادههاي من و مزدك وارد شد، هر چند اين درگيري نه از روي عمد بلكه يك حادثه و اتفاق بود
روز حادثه با هممدرسهيي خود كه هيچ شناختي نسبت به هم نداشتيم و هيچ خصومتي بين ما نبود، به دليل اينكه زنگ اول با ميلاد تنها دوستم، درگير شده بود، آشنا شدم و پس از اطلاع از درگيري اين دو نفر، من براي پيشگيري از دعوا به قصد ميانجيگري و اينكه مشكل انضباطي برايمان پيش نيايد، ميان آنها رفتم كه در همين حين دوستان مزدك نيز به سمت ما آمدند و به محض شروع درگيري با شنيدن صداي ديگران كه ميگفتند: مدير آمد! از هم جدا شدند
زنگ آخر كه مدرسه تعطيل شد، دم در مدرسه ما بار ديگر همديگر را ديديم. ميلاد به نيت اينكه دوستان مزدك ورزشكار بودند، چاقويي به من داد و گفت اگر ديدي به طرفت حمله كردند، با چاقو آنها را بترسان. اول گفتم بگذار فكر كنند ترسيديم و به منزل برويم، ولي با اصرار ميلاد چاقو را گرفتم و در جيبم گذاشتم
مزدك به سمت ما آمد و شروع به فحاشي كرد، با سر به كله من كوبيد، در يك آن فقط متوجه شدم سيلييي به صورت او زدم. دور تا دور ما پر از دانشآموزان مدرسه بود، عدهيي ما را جدا ميكردند، عدهيي با من درگير بودند و ميلاد نيز با مزدك دعوا ميكرد
با فشار فيزيكي اطرافيان به عقب هل داده شدم و بر اثر همين هل دادن چند قدم عقبتر رفتم و چاقو را از جيبم خارج كردم تا مهاجمان ببينند و سمت من نيايند. مزدك نيز هنوز با ميلاد درگير بود و ميلاد از پشت سر او را مورد ضرب و جرح قرار داده بود كه مزدك به سمت من آمد. آن لحظه متوجه نشدم چه اتفاقي افتاد، جفت ما بر اثر ضربه وارد شده از پشت توسط ميلاد به زمين افتاديم
…ضمناً در صورتي كه فنر چاقو مورد كارشناسي قرار گيرد، ثابت خواهد شد كه از قبل مشكل داشته است. نمونه چاقو با تيغه عاري از خون در پرونده ثبت و ضبط شده است.
با حضور ناظم مدرسه در صحنه درگيري، عدهيي متواري شدند و عدهيي مزدك را كه به شدت عصباني بود، كنار كشيدند. وي در حال درآوردن كاپشنش بود و تهديد ميكرد متوجه شدم پيراهن وي خوني است. فرياد زدم كدام نامردي او را با چاقو زده؟ بعد جلوي تنها ماشيني را كه در نزديكي مدرسه در حال حركت بود، گرفتم تا او را به بيمارستان ببريم، پيش خودم فكر ميكردم حال وي خوب ميشود
متاسفانه با فرهنگ غلطي كه در بين شهروندان ما وجود دارد، همگي هراس اين را در دل دارند كه اگر فردي را به بيمارستان برسانند تحت بازداشت و بازجويي قرار ميگيرند. با توجه به همين مساله، صاحب خودرو گفت به من ربطي ندارد، هر كس او را زده خودش به بيمارستان برساند. من گفتم شما برسانيد، من اينجا هستم
مزدك مدتي روي زمين ماند تا يكي از دبيران مدرسه آمد و او را سوار بر خودرو كرد و به بيمارستان رساند. خودم به دفتر مدرسه رفتم، دانشآموزان ميلاد را نيز در حين فرار از صحنه جرم گرفتند و به دفتر آوردند. ميلاد التماس ميكرد و ميگفت بگو كار تو بود تا من را ول كنند و بروم. با تو هم كسي كاري ندارد!
با حضور ماموران كلانتري ۱۵ رجاييشهر به كلانتري منتقل شدم، من كه تا به حال به كلانتري يا آگاهي نرفته بودم، خيلي ترسيده بودم؛ ولي بنا به گفته افسر نگهبان كلانتري كه ميگفت مزدك زنده است، خدا را شكر ميكردم كه پس از حصول بهبودي حقيقت را خواهد گفت. پس از دو روز كه من هنوز نميدانستم او فوت شده، پدرم به ملاقات من در بازداشتگاه آمد و گفت انتظار هيچ گونه حمايتي از من نداشته باش، تو با آبروي چندين و چند سالهام بازي كردي. من نيز به او گفتم شما به ملاقات مزدك برويد، خودش همه چيز را برايتان توضيح ميدهد و ميگويد كه من نزدهام. پس از انتقال به آگاهي، به من تفهيم اتهام قتل شد، در آنجا متوجه شدم كه متاسفانه مزدك فوت شده است
پدرم تا ۲۰ روز به ملاقاتم نيامد و حتي با درخواست ديگران مبني بر تعيين وكيل نيز مخالفت كرد
پس از چند روز كه ميلاد متواري بود، با وكيلمدافع خودش به آگاهي مراجعه كرد. در آگاهي چه از نظر روحي و چه از نظر جسمي، مورد آزار و اذيت فراوان قرار گرفتم ؛ به طوري كه شبها نيز با دستبند و پابند ميخوابيدم
بهرغم سن كم، در بند عمومي نگهداري ميشدم و در بازجوييها مجبور بودم هر گونه اتهامي را بپذيرم، حتي در اوايل بازجويي بنا به گفته رئيس دايره قتل آگاهي كرج، من وارد كردن سه ضربه را اعتراف كردم. در صورتي كه بعداً به گواهي پزشكي قانوني ثابت شد مقتول با يك ضربه فوت كرده و دو برش ديگر مربوط به پزشك جراح بوده است. ضمن اينكه نرسيدن به موقع و تشخيص نادرست از سوي پزشك بيمارستان، خود علت بسيار مؤثري بر نتيجه ناخوشايند واقعه بوده است. ( طبق اظهارات پزشك، وي در وهله نخست فكر كرده كه خونريزي مربوط به ناحيه شكم مضروب است، لذا به موقع نتوانست براي معالجه مزدك كاري صورت دهد
در نهايت پس از محاكمه به قصاص و ۱۰ سال حبس محكوم شدم و براي ميلاد نيز سه سال زندان در نظر گرفته شد و اين حكم به تاييد ديوانعالي كشور رسيد و براي استيذان به حوزه رياست قوه قضائيه ارجاع شد و در آنجا آيتالله شاهرودي دستور داد: « با توجه به نظريه مشاوران، پرونده در يكي از هياتهاي حل اختلاف به صلح و سازش ختم شود
طي يك سالي كه پرونده در شوراي حل اختلاف بود، بهرغم تلاشهاي بيشائبه شوراي حل اختلاف، معاونت قضايي و مددكاران زندان رجاييشهر، متاسفانه ولي دم راضي به بخشش و عفو اينجانب نشد و تاكنون مصرانه سعي در اجراي حكم داشته است
حتي پدر مزدك، سهم ديه مادر مقتول را كه رضايت داده نيز تهيه و براي اجراي حكم پرداخت كرده است
از آنجا كه زمان زيادي تا اجراي حكم باقي نمانده است، عاجزانه تقاضاي رسيدگي مجدد و بيطرفانه پرونده را دارم، چرا كه اگر دقت نظر بيشتري در بررسي پرونده لحاظ شود، قطعاً بيگناهي من به اثبات خواهد رسيد.
علی مهین ترابی Weblog علی مهین ترابی
عكسهاي مرا كه روي ديوار گذاشتي بردار مادر، ديگر به آن عكسها نگاه نكن. راستي مادر جعبه مداد رنگيهايم هنوز در كشوي ميز است. آن را به كودكاني كه نياز دارند ببخش. يادت است مادر دوست داشتي مهندس كامپيوتر شوم. دوست داشتي مرا داماد كني، دوست داشتي قد كشيدنم را ببيني مرا ببخش مادر اگر در كنارت نبودم، مرا ببخش اگر در كودكي زنداني شدم. بعد از مرگم فقط برايم دعا كن براي مزدك هم دعا كن. هرچند مقصر مرگش نبودم و نادانسته چاقو به سينهاش برخورد كرد. از پدر مزدك عذرخواهي كن و بگو در آن زمان در زمان قتل فقط ۱۶ سال داشتم و كودكي بيش نبودم و نميدانستم چه ميكنم.
اينها گوشهيي از حرفهاي علي مهينترابي پسري است كه حالا به سن ۲۱ سالگي رسيده است. او كه در آستانه اجراي حكم قصاص قرار دارد به جرم قتل همكلاسياش در ۱۶ سالگي اكنون در زندان بهسر ميبرد، آنچه در زير آمده قسمتي از شرح حال علي است كه به قلم خودش نوشته شده است
اينجانب علي مهينترابي متولد سال ۱۳۶۵. پدرم كارمند داروخانه و مادرم خانهدار است. دوران تحصيل را تا سال دوم هنرستان بدون هيچگونه مشكل درسي گذراندم، طي ۱۶ سال پيش از اين حوادث تقريباً دوستان زيادي نداشتم. تنها سرگرمي من ورزش هندبال، درس خواندن و تعمير كامپيوتر بود
سال دوم هنرستان، پس از انتخاب رشته تحصيلي كامپيوتر كه علاقه وافري به آن داشتم بهرغم مشكلات مالي در مدرسه غيرانتفاعي ثبتنام كردم و توانستم رتبه اول كامپيوتر را در آن مدرسه كسب كنم، به طوري كه براي شركت در المپياد كامپيوتر نيز معرفي شدم
متاسفانه در تاريخ ۱۴/۱۱/۸۱ طي نزاع دستهجمعي در مدرسه، درگيري بين ما و چند تن از هممدرسهييهايمان صورت گرفت كه منجر به فوت يكي از آنان به نام مزدك توسط من شد. و اين نزاع جرقهيي بود براي شعلهور كردن زندگي چند خانواده و نهايتاً خاكستر شدن من. با اتفاقي كه افتاد ضربه روحي، جسمي، اقتصادي و خانوادگي شديدي به خانوادههاي من و مزدك وارد شد، هر چند اين درگيري نه از روي عمد بلكه يك حادثه و اتفاق بود
روز حادثه با هممدرسهيي خود كه هيچ شناختي نسبت به هم نداشتيم و هيچ خصومتي بين ما نبود، به دليل اينكه زنگ اول با ميلاد تنها دوستم، درگير شده بود، آشنا شدم و پس از اطلاع از درگيري اين دو نفر، من براي پيشگيري از دعوا به قصد ميانجيگري و اينكه مشكل انضباطي برايمان پيش نيايد، ميان آنها رفتم كه در همين حين دوستان مزدك نيز به سمت ما آمدند و به محض شروع درگيري با شنيدن صداي ديگران كه ميگفتند: مدير آمد! از هم جدا شدند
زنگ آخر كه مدرسه تعطيل شد، دم در مدرسه ما بار ديگر همديگر را ديديم. ميلاد به نيت اينكه دوستان مزدك ورزشكار بودند، چاقويي به من داد و گفت اگر ديدي به طرفت حمله كردند، با چاقو آنها را بترسان. اول گفتم بگذار فكر كنند ترسيديم و به منزل برويم، ولي با اصرار ميلاد چاقو را گرفتم و در جيبم گذاشتم
مزدك به سمت ما آمد و شروع به فحاشي كرد، با سر به كله من كوبيد، در يك آن فقط متوجه شدم سيلييي به صورت او زدم. دور تا دور ما پر از دانشآموزان مدرسه بود، عدهيي ما را جدا ميكردند، عدهيي با من درگير بودند و ميلاد نيز با مزدك دعوا ميكرد
با فشار فيزيكي اطرافيان به عقب هل داده شدم و بر اثر همين هل دادن چند قدم عقبتر رفتم و چاقو را از جيبم خارج كردم تا مهاجمان ببينند و سمت من نيايند. مزدك نيز هنوز با ميلاد درگير بود و ميلاد از پشت سر او را مورد ضرب و جرح قرار داده بود كه مزدك به سمت من آمد. آن لحظه متوجه نشدم چه اتفاقي افتاد، جفت ما بر اثر ضربه وارد شده از پشت توسط ميلاد به زمين افتاديم
…ضمناً در صورتي كه فنر چاقو مورد كارشناسي قرار گيرد، ثابت خواهد شد كه از قبل مشكل داشته است. نمونه چاقو با تيغه عاري از خون در پرونده ثبت و ضبط شده است.
با حضور ناظم مدرسه در صحنه درگيري، عدهيي متواري شدند و عدهيي مزدك را كه به شدت عصباني بود، كنار كشيدند. وي در حال درآوردن كاپشنش بود و تهديد ميكرد متوجه شدم پيراهن وي خوني است. فرياد زدم كدام نامردي او را با چاقو زده؟ بعد جلوي تنها ماشيني را كه در نزديكي مدرسه در حال حركت بود، گرفتم تا او را به بيمارستان ببريم، پيش خودم فكر ميكردم حال وي خوب ميشود
متاسفانه با فرهنگ غلطي كه در بين شهروندان ما وجود دارد، همگي هراس اين را در دل دارند كه اگر فردي را به بيمارستان برسانند تحت بازداشت و بازجويي قرار ميگيرند. با توجه به همين مساله، صاحب خودرو گفت به من ربطي ندارد، هر كس او را زده خودش به بيمارستان برساند. من گفتم شما برسانيد، من اينجا هستم
مزدك مدتي روي زمين ماند تا يكي از دبيران مدرسه آمد و او را سوار بر خودرو كرد و به بيمارستان رساند. خودم به دفتر مدرسه رفتم، دانشآموزان ميلاد را نيز در حين فرار از صحنه جرم گرفتند و به دفتر آوردند. ميلاد التماس ميكرد و ميگفت بگو كار تو بود تا من را ول كنند و بروم. با تو هم كسي كاري ندارد!
با حضور ماموران كلانتري ۱۵ رجاييشهر به كلانتري منتقل شدم، من كه تا به حال به كلانتري يا آگاهي نرفته بودم، خيلي ترسيده بودم؛ ولي بنا به گفته افسر نگهبان كلانتري كه ميگفت مزدك زنده است، خدا را شكر ميكردم كه پس از حصول بهبودي حقيقت را خواهد گفت. پس از دو روز كه من هنوز نميدانستم او فوت شده، پدرم به ملاقات من در بازداشتگاه آمد و گفت انتظار هيچ گونه حمايتي از من نداشته باش، تو با آبروي چندين و چند سالهام بازي كردي. من نيز به او گفتم شما به ملاقات مزدك برويد، خودش همه چيز را برايتان توضيح ميدهد و ميگويد كه من نزدهام. پس از انتقال به آگاهي، به من تفهيم اتهام قتل شد، در آنجا متوجه شدم كه متاسفانه مزدك فوت شده است
پدرم تا ۲۰ روز به ملاقاتم نيامد و حتي با درخواست ديگران مبني بر تعيين وكيل نيز مخالفت كرد
پس از چند روز كه ميلاد متواري بود، با وكيلمدافع خودش به آگاهي مراجعه كرد. در آگاهي چه از نظر روحي و چه از نظر جسمي، مورد آزار و اذيت فراوان قرار گرفتم ؛ به طوري كه شبها نيز با دستبند و پابند ميخوابيدم
بهرغم سن كم، در بند عمومي نگهداري ميشدم و در بازجوييها مجبور بودم هر گونه اتهامي را بپذيرم، حتي در اوايل بازجويي بنا به گفته رئيس دايره قتل آگاهي كرج، من وارد كردن سه ضربه را اعتراف كردم. در صورتي كه بعداً به گواهي پزشكي قانوني ثابت شد مقتول با يك ضربه فوت كرده و دو برش ديگر مربوط به پزشك جراح بوده است. ضمن اينكه نرسيدن به موقع و تشخيص نادرست از سوي پزشك بيمارستان، خود علت بسيار مؤثري بر نتيجه ناخوشايند واقعه بوده است. ( طبق اظهارات پزشك، وي در وهله نخست فكر كرده كه خونريزي مربوط به ناحيه شكم مضروب است، لذا به موقع نتوانست براي معالجه مزدك كاري صورت دهد
در نهايت پس از محاكمه به قصاص و ۱۰ سال حبس محكوم شدم و براي ميلاد نيز سه سال زندان در نظر گرفته شد و اين حكم به تاييد ديوانعالي كشور رسيد و براي استيذان به حوزه رياست قوه قضائيه ارجاع شد و در آنجا آيتالله شاهرودي دستور داد: « با توجه به نظريه مشاوران، پرونده در يكي از هياتهاي حل اختلاف به صلح و سازش ختم شود
طي يك سالي كه پرونده در شوراي حل اختلاف بود، بهرغم تلاشهاي بيشائبه شوراي حل اختلاف، معاونت قضايي و مددكاران زندان رجاييشهر، متاسفانه ولي دم راضي به بخشش و عفو اينجانب نشد و تاكنون مصرانه سعي در اجراي حكم داشته است
حتي پدر مزدك، سهم ديه مادر مقتول را كه رضايت داده نيز تهيه و براي اجراي حكم پرداخت كرده است
از آنجا كه زمان زيادي تا اجراي حكم باقي نمانده است، عاجزانه تقاضاي رسيدگي مجدد و بيطرفانه پرونده را دارم، چرا كه اگر دقت نظر بيشتري در بررسي پرونده لحاظ شود، قطعاً بيگناهي من به اثبات خواهد رسيد.
علی مهین ترابی Weblog علی مهین ترابی
No comments:
Post a Comment