Tuesday, April 01, 2008

آدم شدی...؟ نع











آخرین سروده سیمین بهبهانی - 11 اسفند 1386




آدم شدی ؟ نشدی، نع




بس کن ز هرزه دویدن
تا آن بهشت خیالی
درجازدن، نرسیدن!
هرجا که معرکه دیدی
رفتی وجامه دریدی
حاشا کرامت برگی
پوشای جامه دریدن!
تا آستانه پیری
جان کنده ای که نمیری
یک دم بمیر! که سخت است
زهرمدام چشیدن
رامت نکرده سواری
برگرده زخم که داری
ای اسب فاخرمیدان
حیف ازتوبارکشیدن!
************
آدم شدم، نشدم، نع!
چون گوسفند به مرتع
خواندم ترانه "بع بع "
کردم نشاط چریدن....
ازگله گرگ بسی خورد
وزمانده دزد بسی برد
من گرم دنبه تکانی
دیدم چنان که ندیدن
قصاب می رسد ازراه
درمشت تیغه ی خون خواه
من سرنهاده به درگاه
آماده بهربریدن
کو آن نماد دلیری
آن شیردرخورشیری
خورشیدازپس پشتش
برکرده سر به دمیدن ؟
شیطان شدن خوشم آید
آتش مزاج که باید
برخاک سجده نکردن
غیرازخدا نگزیدن

No comments: