Saturday, December 24, 2005

در باره من




من مادرم
من خواهرم
من همسری صادق ام
من يک زنم
زنی از دهکوره های مرده ی جنوب
زنی که از آغاز
با پای برهنه
دویده است سرتاسر خاک تف کرده ی دشت ها را

من از روستاهای کوچک شمال ام
زنی که از آغاز
در شالی زار و مزارع چای
تا نهایت توان گام زده است
من از ويرانه های دور شرقم
زني که از آغاز با پای برهنه
عطش تند زمين را در پي قطره ای آب درنورديده است
زني که از آغاز با پای برهنه
همراه با گاو لاغراش در خرمن گاه
از طلوع تا غروب
از شام تا بام، سنگيني رنج را لمس کرده است
من يک زن ام
از ايلات آواره ی دشت ها و کوه ها
زني که کودک اش را در کوه به دنيا مي آورد
و بزاش را در پهنه ی دشت از دست ميدهد
و به عزا مي نشيند
من مادرم
من خواهرم
من همسری صادقم
من يک زنم
زني از ده کوره های مرده ی جنوب
زني که از آغاز با پای برهنه
سراسر اين خاک تب کرده را
درنورديده است
من از روستاهای کوچک شمالم
زني که از آغاز در شاليزارها و مزارع
تا نهايت توان گام زده است
من يک زنم
کارگری که دست ها ی اش
ماشين عظيم کارخانه را
به حرکت درمي آورد
هر روز توانايي اش را
دندانه های چرخ ريزريز مي کند
پيش چشمان اش
زني
که از عصاره ی جان اش
پروارتر مي شود لاشه ی خوانخوار
از تباهي خون اش
افزونتر مي شود سود سرمايه دار
زني که مرادف مفهوم اش
در هيچ جای فرهنگ ننگ آلود شما
وجود ندارد
دست های اش سفيد
قامت اش ظريف
که پوست اش لطيف
و گيسوان اش عطرآگين باشد
من يک زنم
با دست هايي که از تيغ تيز درد و رنج ها
زخم ها دارد
زني که قامت اش از نهايت بي شرمي شما
در زير کار توان فرسا
آسان شکسته است
زني که در سينه اش
دلي آکنده از زخم های چرکين خشم است
زني که در چشمان اش
انعکاس گل رنگ گلوله های آزادی
موج مي زند
من يک زن ام
زني که مرادف مفهوم اش
در هيچ جای فرهنگ ننگ آلود شما
وجود ندارد
زني که پوست اش
آيينه ی آفتاب کوير است
و گيسوان اش بوی دود مي دهد
تمام قامت من
نقش رنج و
پيکرام تجسم کينه است
زني که دستان اش را کار
برای سلاح پروده است.
من زني آزاده ام
زني که از آغاز
پابه پای رفيق و برادرام
دشت ها را درنورديده است
زني که پرورده است
بازوی نيرومند کارگر
دستان نيرومند برزگر
من خود کارگر!
من خود برزگر!

شعری از رفیق مرضیه احمدی اسکوئی