Thursday, February 02, 2006

تجاوز هم يك نو شكنجه است

زير بوته لاله‌عباسى، نسرین پرواز

تجاوز هم يک نوع شکنجه است

با آناهيد قدم مى‌زنم، او منتظر آزادى‌اش است، چون چند روز پيش در حسينه مصاحبه کرد. آناهيد شانس آورد که در آن روز آدم زيادى در حسينيه نبود و توابها به او سخت نگرفتند که نشان دهند هنوز لياقت آزادى را ندارد. بنابراين دير يا زود آزاد خواهد شد. به نظر مى‌آيد که توى فکر است مى‌گويد:

- هرچند دو سال زمان طولانى‌اى نيست ولى احساس مى‌کنم مدت خيلى زيادى است که از جامعه دور بوده‌ام. احساس مى‌کنم خيلى با خانواده‌ام بيگانه‌ام و نمى‌دانم چطور با خاله‌ام روبرو شوم. خانواده خاله‌ام هميشه برايم سلام فرستاده‌اند ولى نمى‌دانم با ديدن من چه احساسى خواهند داشت.

- متوجه منظورت نمى‌شوم، چرا اينقدر برايت مهم هستند؟

آناهيد نفس عميقى مى‌کشد و مى‌گويد:

- چون من با دختر خاله‌ام دستگير شدم. من ١٢ سالم بود و او ١٤ سالش بود. دو تا روزنامه کمونيستى توى کيف او بود. وقتى ما را توى خيابان گشتند و روزنامه‌ها را ديدند، دستگيرمان کردند و بازجويى کردند. او به بازجو گفت که من چيزى در مورد روزنامه‌ها نمى‌دانم. و اين حقيقت داشت، ولى اين باعث شد که او را شکنجه کنند و به او تجاوز کنند. چون به آنها نگفت که روزنامه‌ها را از چه کسى گرفته بود. ما توى دو تا سلول انفرادى کنار يکديگر بوديم و او در مورد تجاوز به من گفت و گفت که خودکشى خواهد کرد. آن شب خيلى گريه کردم، التماسش کردم که خودش را نکشد، دوستش داشتم. او گفت که نمى‌تواند و خودش را کشت. در سلولم را کوبيدم، مى‌خواستم به پاسداران بگويم که مراقبش باشند و نگذارند که خودکشى کند. ولى کسى در را باز نکرد. صبح آنروز رفت و آمد و صداى پچ پچ نگهبانان را مى‌شنيدم. احساس کردم که جسدش را از سلول مى‌برند. خانواده خاله‌ام مى‌دانند که به او تجاوز شده و او خودکشى کرده است. رژيم به آنها گفت که او خودکشى کرد و من به آنها گفتم که به او تجاوز شد. چطورى مى‌تونم با آنها روبرو شوم؟ من زنده‌ام و بچه آنها مرده است.

نمى‌تواند ديگر حرف بزند خيلى ناراحت است. مى‌گويم:

- احساست را درک مى‌کنم. من هم دخترى را ديدم که به او تجاوز شده بود، خوشبختانه او دست به خودکشى نزد. ولى تو چرا احساس گناه مى‌کنى؟ تو که کار بدى نکرده‌اى که ناراحت باشى. همه‌اش تقصير رژيم است که باعث شده او خودکشى کند. کاش خودکشى نکرده بود و حالا زنده بود ولى همانطور که مى‌بينى ما نمى‌توانيم همه چيز را کنترل کنيم. بخصوص چيزهايى که مربوط به شيوه تفکر آدمهاست. اگر باکره بودن براى او مهم نبود که نمى‌بايست مهم باشد، بخاطر تجاوز دست به خودکشى نمى‌زد.

آناهيد با تعجب نگاهم مى‌کند و مى‌گويد:

- ولى اين تنها او نبود که بخاطر تجاوز دست به خودکشى زد. کسان ديگرى هم بودند که بخاطر تجاوز دست به خودکشى زدند و تعدادى از آنها موفق به کشتن خود نشدند. ولى متوجه نمى‌شوم، تو مى‌گى آدم نبايد بخاطر تجاوز دست به خودکشى بزنه؟ من هميشه فکر مى‌کردم که کارش درست بوده. وقتى به او التماس مى‌کردم که خودش را نکشد بخاطر اين بود که دوستش داشتم. نمى‌خواستم که از دستش بدهم، فکر نمى‌کردم که کارش درست نيست.

- زندگى آدم مهمتر از باکره بودن است. آنها پاهاتو با کابل پاره مى‌کنند، ممکن است رحمت را هم با تجاوز پاره کنند. هر دو شکنجه است، چه فرقى دارند؟ اگر از زاويه مذهبى به آن نگاه کنيم فرق دارند. چون براى شخص مذهبى و سنتى بخش جنسى بدن زن خيلى مهم است و نبايد اتفاقى براى آن بيفتد. بنابر تفکر مذهبى و ناموس پرستانه دختر بايد از جانش بگذرد ولى بکارتش را از دست ندهد. بنابر اين تفکر دخترى که بکارتش را از دست مى‌دهد ارزشى ندارد. مذهب و سنت و مردسالارى به اين مسئله خيلى بها مى‌دهند. علت هم اين است که از نظر آنها زن ملک مرد معينى است و باکرگى او مهر و نشانه اين ملکيت است. پرده دختر باکره ناموس و شرف زن است و نبودنش بى‌ناموسى و بى‌شرافتى است. کسى که نتوانسته پرده‌اش را حفظ کند، به وظيفه خود براى نگهدارى از خود به مثابه ملک يک مرد به خوبى بر نيامده است. در اين فرهنگ وجود زن اساسا در رابطه با مرد معنى مى‌دهد و اينجا در رابطه با حفظ ملک مردان، او نتوانسته به دليل زنده بودن خود جواب مثبت بدهد و مقصر شناخته مى‌شود و سزاوار تنبيه است. تنبيهات شديد مردانه و اسلامى به خاطر از دست دادن اين کالاى "با ارزش" به همين دليل است. طبعا کسى که نا‌آگاهانه تسليم اين فرهنگ شده است، خود را سزاوار تنبيه مى‌داند و بعضا همانطوريکه مى‌بينى متاسفانه ترجيح مى‌دهند که به خاطر اين "نقص" بمى‌رند و دست به خود کشى مى‌زنند. کافى است به هر عضوى از بدن در رابطه با سلامتى جسمانى خود فکر کنى و ارزش اخلاقى و خرافى براى هيچ اندامى از بدن قائل نشوى، تا در مقابل از دست دادن پرده و تجاوز هم مقاومت کنى. اگر دستت را بشکنند و حتى قطع کنند، اين احساس که به خاطرش بايد بمى‌رى پيدا نمى‌کنى، پس چرا وقتى به اعضاى جنسى بدنت ميرسى بايد دست خوردن‌شان را مساوى با مرگ بدانى؟ کافى است انسان خرافات مذهبى و مردسالارانه و ناموس‌پرستانه را دور بريزد تا به خود به عنوان انسان و نه ملک و ناموس ديگرى بنگرد. بخاطر اين تفکرات سنتى وقتى دخترى در خطر تجاوز قرار مى‌گيرد و نمى‌تواند از خودش دفاع کند، فکر مى‌کند که ديگر ارزشى ندارد و بهتر است بمى‌رد. ولى اگر از زاويه ديگرى به آن نگاه کنى متوجه مى‌شوى که با از دست دادن بکارت کسى ارزشش را از دست نمى‌دهد. ما بايد تجاوز را هم يک شکنجه ببينيم. يکى از بدترين، ضدانسانى ترين و تحقيرکننده ترين شکنجه هاست ولى سرانجام يک شکنجه است نه چيزى بيشتر و نبايد به خودمان آزار برسانيم. اين چيزى است که آنها مى‌خواهند، آنها مى‌خواهند که ما را از بين ببرند، ما نبايد کمکشان کنيم.

آناهيد غرق فکر است، براى مدتى بدون حرف قدم مى‌زنيم. مى‌پرسد:

- بعضى دخترها قبل از اينکه به آنها تجاوز شود دست به خودکشى زدند. آنها احساس کرده بودند که به آنها تجاوز خواهد شد و براى اينکه جلوى آنرا بگيرند دست به خودکشى زدند. اگر تو مى‌دانستى که مى‌خواهند بهت تجاوز کنند دست به خودکشى نمى‌زدى؟

- البته که نه. زندگى‌ام ارزش دارد در حاليکه من ارزشى براى بکارتم قائل نيستم. هرگز بخاطر تجاوز خودم را نخواهم کشت. زندگى زيباست و شيرين، عزيزم. در دفاع از يک زندگى شاد و آزاد و انسانى بايد شکنجه را تحمل کرد.

آناهيد خيلى ناراحت به نظر مى‌رسد، مى‌گويد:

- فکر مى‌کنم حق با توست ما نبايد بخاطر حفظ بکارت خودمان را بکشيم. کاش دختر خاله من هم اينطورى فکر مى‌کرد و الان زنده بود. او چپ بود ولى باکره بودن برايش مهم بود.

- گاهى مهم نيست که آدم به چه چيز باور دارد، سنتها در خون و پوست ما دويده‌اند و کندن از آنها راحت نيست. ما در جامعه‌اى زندگى مى‌کنيم که تفکرات مذهبى در رابطه با زنان خيلى عميق است و براى يک دختر ١٤ ساله راحت نيست که طور ديگرى فکر کند. در جامعه ما تجاوز معنى شکنجه را ندارد. حتى در جامعه پيش آمده که دختر را مجبور کرده‌اند با مردى که به او تجاوز کرده ازدواج کند. اين بيشترين توهين به يک انسان مى‌تواند باشد که مجبورش کنند با آدم پست و متجاوزى ازدواج کند تا هر وقت که خواست به او تجاوز کند. در چنين جامعه‌اى دختر خاله تو هم مى‌بيند که در تجاوزى که به او شده جامعه با او نيست. مى‌بيند که تنهاست و حتى بخاطر شکنجه‌اى که شده ممکن است تحقير بشود. گويى تقصير او بوده که از بکارتش محافظت نکرده. اگر انسانى که به او تجاوز مى‌شود احساس کند که جامعه را در پشت سر خود خواهد داشت، هرگز دست به خودکشى نخواهد زد. بعضى از زنها بخاطر فرهنگ غالب بر جامعه وقتى به آنها تجاوز مى‌شود، در مورد آن سکوت مى‌کنند. آنها فکر مى‌کنند که اگر در موردش حرف بزنند تحقير خواهند شد. براى همين يعنى براى اينکه اذيت نشوند آنرا افشا نمى‌کنند. تازه بيشترين تجاوز به زنها در خانه‌ها و توسط شوهرانى است که فکر مى‌کنند زن بايد بکارتش را حفظ کند، در غير اينصورت بى‌ارزش مى‌شود. چنين مردانى هروقت که بخواهند به زنانشان تجاوز مى‌کنند و متاسفانه زن هيچ حقوقى ندارد که بتواند بواسطه آن جلوى تجاوز شوهر را بگيرد. بدبختانه تجاوز شوهر به زن اصلا طرح نيست. در اين فرهنگ مذهبى و سنتى تجاوز تنها خارج از ازدواج مفهوم دارد. چرا که زن مال مرد است و تجاوز و يا هرکارى که بخواهد مى‌تواند با او بکند.

- بازجوها با چه انگيزه‌اى تجاوز مى‌کنند؟

- براى بازجو هم تجاوز يک شکنجه ويژه است. بازجو هم در همين جامعه بزرگ شده است و مى‌داند که اکثر زنها نسبت به آن حساسيت بيشترى دارند. براى همين در کنار شکنجه‌هاى ديگر از تجاوز هم استفاده مى‌کنند. زمان شاه هم از تجاوز بعنوان يک شکنجه استفاده مى‌شد. در کشورهاى ديگر هم از تجاوز بعنوان يک شکنجه استفاده مى‌شود. منظورم اين است که اين نوع شکنجه تنها بوسيله رژيمهاى مذهبى استفاده نمى‌شود. هرچند رژيمهاى مذهبى و ناسيوناليستى ممکن است بيشتر از شکنجه‌هاى ديگر، از تجاوز براى شکاندن زندانيان استفاده کنند.

٭ ٭ ٭

No comments: