Friday, April 09, 2010

بدون نسیم «بهار»ان و در نبود نغمه های «سحرخیز»ان...

بدون نسیم «بهار»ان و در نبود نغمه های «سحرخیز»ان

گزارشی کوتاه از تولد بهار هدایت و دیدار با همسر عیسی سحرخیز

چهار شنبه ۱۸ فروردين ۱۳۸۹ - ۰۷ آپريل ۲۰۱۰





مدرسه فمینیستی: وقتی روز را آغاز می کنی می دانی در گوشه ای از خاک میهن ات، همسری وجود دارد که به رغم دلواپسی های شبانه برای همسر دربندش، و نگرانی برای دخترش،از صبح تا شام تلاش می کند و می دود و روزها را به قامت سالها، می شمارد. و وقتی شب را به پایان می بری باز هم می دانی که مرد جوانی در نبود نوعروس اش، بهار را اندک اندک انتظار می کشد، و حالا هرچقدر هم که به خودت دلداری بدهی و تظاهر کنی به بازگشت به زندگی «هر روزه»، انگار که باز هم نمی شود. در عمق وجودت، شاید ته قلب ات، حدافل پیش وجدانت می دانی که اوضاع به سامان نیست و چیزی این وسط تغییر کرده، خیلی چیزها... مثلا همین که بهاره چندین ماه است که جایش در خانه خالی است و شوهرش امین احمدیان هر روز و لحظه، سرگردان و عصبی است از بلاتکلیفی همسر نازنین اش در زندان اوین، و دوستان نگران بهاره : عباس حکیم زاده، نسیم سرابندی، مهدی عربشاهی، محمد هاشمی، و بقیه دوستانش که نگرانی شان دستکمی از نگرانی های شوهر بهاره ندارد، آره خیلی چیزها تغییر کرده مثلا زن و دختر عیسی سحرخیز که بدجوری دلتنگ اش هستند...



هر کسی که قدم به خانه عیسی سحرخیز گذاشته باشد نمی تواند منکر شخصیت احترام برانگیز و پرطاقت زنی شود که هر روز درحالی که «مهتاب اش» را _ آن دختر یکی یک دانه پدر را _ دلداری می دهد تا روزهای دوری از پدر را تحمل کند، از صبح تا شام در تکاپو و تلاش برای گرداندن چرخ زندگی است.



منزل عیسی سحرخیز
هنگام دیدار با همسر عیسی سحرخیز، که تازه از ملاقات با عیسایش بازگشته، با مهربانی در باره او می گوید که چگونه تمام دقایق مکالمات تلفنی اش از زندان اوین و تمام لحظات ملاقات باخانواده اش را به جای پرداختن به انبوه مشکلات زندگی شان، یا حرف زدن از پهلوی شکسته و جسم بیمارش، صرف کارهایی می کند که باید برای هم بندیانش و رتق و فتق مشکلات شان انجام دهد.
وقتی محسن امین زاده و همسرش وارد می شوند، می توان رنج مشترک ماه ها دوری از همسران را در آن دو زن در فضا احساس کرد.



همسر عیسی سحرخیز در نامه ای به مهتاب، دختر 20 ساله اش می نویسد:
«سلام مهتابم ، سلام دختر گلم: وقتي چند روز پيش از من پرسيدي كه عيد آمد چرا پدر نيامدوهمه باباها آمدند ولي بابايي من نيامد ، دلم بيشتر گرفت . مي دانم براي تو كه در اين نه ماه زينب وار صبر كردي ودر پيچ و خم هاي اوين براي 20 دقيقه ملاقات، بیش از 4 ساعت در صف و انتظار همراهم بودي - هميشه آرام بودي و صبور و در اين روزهاي سخت تنهايي دم نزدي ـ چقدر سخت است كه پدر نيامد.
ولي دلبندم همه باباها شب عيد به خانه نيامدند كه اوين هنوز پر است از پدران و فرزندان اين ملت ....
....
من در اين 31 سال كه در كنارش بودم شاهد فراز و نشيب هاي زندگي يك خبرنگار بودم كه خبرنگار بي پناه است و پر تلاش. امروز ديگر پدر، جوان نيست و 56 سالگي را با دنده هاي شكسته و هيكل تا شده از ضعف و بيماري در اوين تجربه كرده ولي همچنان با روح مقاوم و اراده آهنين وبه قول بازجو ها نستوه.
دخترعزيزم غمگين مباش كه پدر خواهد آمد و عيد واقعي روزي است كه ديگر در سرزمين ما نه زنداني باشد ونه دربندي.
شايد آن روز دل مادران نداها و سهرابها و... نيز آرام گيرد و زندگي روي صلح و آرامش ببيند.»



منزل بهاره هدایت
وقتی با اعضای گروه های مختلف به منظور دیدارهای نوروزی از زندانیان و خانواده های شان، همراه می شوی وقبل از راه افتادن،قرار می گذاری که حداقل به خانه چندین نفر از زندانیان یا کسانی که به مرخصی آمده اند سر بزنی، و پیش از درآمدن از خانه با خبر می شوی که امروز، از قضا روز تولد بهاره هدایت هم است که با روز ازدواجش هم مصادف شده، آن وقت است که دیدار با خانواده چنین زندانی، حال و هوای دیگری پیدا می کند. و در چنین حال وهوایی است که راه های پر ترافیک و شلوغ شهر را تا رسیدن به خانه بهاره، با شعرهایی به یاداو و همه زندانیان سیاسی پر می کنی.
در خانه بهاره و در خلال این دیدار صمیمی و بی تکلف، از همه رنگ پیدا می شد از مادران صلح تا حقوق بشری ها و فعالان دانشجویی. همه آمده بودند که روز تولدش را در کنار همسر بهاره باشند.



از بازداشت بهاره هدایت این عضو پرتلاش و مقاوم شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت و مسوول روابط عمومی این اتحادیه دانشجویی چند ماه گذشته است. او را درست درشامگاه روز چهارشنبه ۹ دی‌ماه بود که به زندان بردند. و از همان موقع بود که همه در قلب مان گفتیم: «بهار بی بهار، پاییز است».

No comments: