Saturday, May 26, 2007

این قصه نیست حقیقت است، باورش کنید / میرا قربانی فر



زنگ تلفن در بعدازظهر جمعه ای که هیچ برنامه ای نداری، در بعدازظهرهای دلگیر جمعه، باید برایت نوید شادی بخش باشد اما برای من نبود... زمانی که صدای پر از بغض دوستی را می شنوم که بی سلام می کوید الهام در بیمارستان است بیمارستان... سریع بیا... زنگ خطر بدی درمغزم، در قلبم به صدا در می آید... یعنی باز هم دعوایشان شده؟ زمانی که به بیمارستان می رسم فقط و فقط صورت الهام قصه ما از ۳ جا شکسته... می دانم نباید گریه کنم اما... الهام... الهام قصه ما... .
الهام زنی ست ۲۸ ساله. چند سالی بزرگتر از من و چند صد سال زجرکشیده تر. عاشق شده و ازدواج عاشقانه داشته با ۱۴ سکه بهار آزادی مهریه و حالا در هم شکسته با کودکی ۸ ماهه که حتی دیدار فرزندش از او دریغ شده. با نداری همسرش ساخته و بدبختی هایش . ۱۰ سال سختی و بی پولی و حالا که زندگی به بهای پیر شدن این زن ۲۸ ساله در حال پا گرفتن است... اولین بار که دیدمش در دادگاه خانواده بود. زمانی که بعد از خرید به خانه رفته همسرش را در خانه (خانه خودش ) با زنی دیگر دیده بود و بعد از کتک ها و رنج های بسیار به دادگاه آمده بود و قاضی با وقاحت گفته بود از تو چیزی کم شده یا برایت کم گذاشته؟ هیچ کس نخواسته بود قلب شکست خورده اش را ببیند، زمانی که مرد با وقاحت گفته بود صیغه اش کردم حاج آقا خلاف شرع که نبوده. چرا زمانی که این شرع را می نوشتند قلب ما زنان را ندیده بودند؟ و چه بد که این آغاز شکست حرمت هایی بود که در نهایت به اینجا رسیده بود که مرد روزی که در خانه بود با ۱۴ سکه. گفته بود مهرت آماده است... ناراحتی برو.
با کمک مشاور خانواده و دوستان او به خانه بازگشته بود تا امروز که این بار اور ا بر تخت بیمارستان می دیدم و در حالی که بدون ماسک اکسیژن حتی قادر به نفس کشیدن نبود.
نمی دانم الهام چندمین زنی است از سرزمین فلک زده ی من که دچار این سرنوشت شده اما می دانم که اولین نیست و آخرین هم نخواهد بود. تا زمانی که این قوانین پوسیده ضد بشری هست امثال الهام نازنین ما هم هست.
نمی دانم چرا ... اما می دانم که نمی خواهم. دیگر زنان آگاه این سرزمین هم نمی خواهند امتداد آن نقش تاریخی و همیشگی باشند. دیگر نمی خواهیم و نمی شود با عذاب الهی و دنیا و آخرت در برابر این سیل ایستاد. نمی شود. این سیل به راه افتاده.
حالا الهام نازنین من از همان روی تخت بیمارستان بسیار قاطع می گفت می خواهد آنقدر امضا بگیرد تا تغییر دهد آنچه را باید تغییر کند.
لینک مطلب: http://www.weforchange.info/spip.php?article646

No comments: