Wednesday, February 25, 2009


عشق و آزادی/ تاملی کوتاه در روایت ایرانی روز عشاق
محمد غزنویان-3 اسفند 1387
مدرسه فمینیستی - از تب و تاب روز "والنتاین" و شور هدیه دادن و هدیه گرفتن عشاق هفته ای می گذرد . صبر کردیم تا همه اتفاق های خوب و عاشقانه به خوبی و خوشی سپری شود، و اینک نظرگاهی متفاوت نسبت به این روز و نیز سیر جریانات عاشقانه آن روزها را در اختیار خوانندگان کافه می گذاریم - کافه مونث
آنچه باعث نوشتن این سطور گردید،مقادیر قابل توجهی از اطلاعات بود که در ایام اخیر (از طرق مختلفی چون،اس ام اس، ایمیل، رویت وبلاگ ها، محاورات دوست و آشنا و...)د ریافت نمودم. در باب اهمیت بروز دادن افعال و اقوال عاشقانه در روزی به غیر از "ولنتاین". روزی که "اسپندارمذگان" اش نامیده اند. به خصوص وقتی مشاهده کردم دوستان تحصیلکرده و اهل دانش که قاعدتاً بانیان نقداند، سخت دست اندرکار به سرانجام رسانیدن این رسالت ملی شده اند نتوانستم به وسوسه نوشتن فائق آیم. به خصوص که از نگاشتن با این سبک، لذتی وافر را نصیب می برم!!
****
جریانات تقلیل گرا، به ویژه در تاریخ معاصر ما و از همان اویل آشنایی با غرب متجدد، بر برخی از پندارهای باطل میل کرده اند از روشنفکران دینی تا سکولارهای دوآتشه، از چپ گرایان تا حوزوی ها و وطن پرستان، هر یک با ترجمه تیتر بخشی از میراث غرب پنداشتند که تجدد را می شود قیصرگونه، به جای بردنش به مسیر قانون در یک گوشه ای گیر انداخت و شکمش را چنان درید که تازه ازین پس راه ما مدلی نیزبرای فرنگی انگشت حیرت به دندان گرفته باشد. یکی گفت: ماجرای سقیفه یعنی دموکراسی. آن یکی گفت: جدایی دین و سیاست از دوره هخامنشیان به بشر عرضه شد. دیگری گفت: اگر هم نگوییم مزدک اما قطعاً کمونیسم با قیام امام حسین بوجود آمد. آن دیگری فرمود: اصولاً فرنگی سگ کیست، به خویشتن بازگردیم می بینیم که اصلاً آنها یک مشت دزدند که با میراث ما آقایی می کنند. و حالا هم که می رود تا برای بار نخست یک جنبش اجتماعی مستقل و یگانه، در سرزمین اشراق و تسلیم شکل گیرد، می شنویم که حلقه نامزدی را میراث به تاراج رفته مانویان می خوانند و یحتمل روز عشاق را فرهنگی در انحصار امپراتوری جهانی ایرانیان...
به اعتقاد من، و با تمام احترامی که برای پاسداشت میراث فکری و فرهنگی قائلم، چنین موضعی در شرایط حاضر حامل درکی حداقلی و تقلیل گرایانه از مسائل جامعه ایران است. وضعی که باید به واسطه روانشناسی سیاسی یک ملت چنین روایتش کرد:عقیده های فرو کوفته ای که در عقده ها متجلی می شوند. پیش از هر چیز باید در نظر داشت که اگر چه مفهوم عشق ،علاقه وافر دو انسان (در این گفتار دو انسان با دو جنسیت متفاوت مد نظر است) را به ذهن متبادر می کند که بنابر فرهنگ شاعر پرور ما در دایره اش عاقلان سرگردانند، لیکن شرایط جامعه ایرانی به لحاظ واقعیات عینی روایت دیگری را در خود دارد. چرا که نیمی از این ارتباط منوط به وجود زنی است که به دلایل متعدد که یکی همین ضربت شمشیر عشق است سده های متمادی از عمر خویش را در اندرونی گذرانیده. عشقی که اغلب از مدار سازندگی خارج و به هپروت بنگ و چرس و قتل ناموسی تقلیل یافته است.
غیاب آنان در برخی دوره های تاریخ چنان عمیق و جدی بوده است که که مردان نه به واسطه تمایلات روانشناختی که از سر ناچاری، چنان جهدی در عشق ورزیدن به همجنسان خود به خرج داده و چنان غزلیات نغزی صادر نموده اند که شاهان نیز مجاب به صدور جواز تاسیس "امرد خانه" ها گشته اند. و بسا که شاهان جهان پناه و صوفیان کامل و سالکان طریق نیز سیمای عشق را در آینه چهره غلام پسران ترک و تاتار چنان تاویل کرده اند که گاه زنان را در سراچه تخیلات نیز جایی نبوده است.
در دوران جدید تاریخ مان نیز تا مشروطیت و تجدد می رفت راه را بر حضور زنان هموار سازد فتاوای اهل اجتهاد و فقاهت چنان سنگ ستبری بر سر راه افکند و زن را از شمول حریت خارج گردانید که گویا فقط، مستبدی ظاهراً نیکخواه و از دسته قزاق ها آن هم به ضرب چکمه و نعره "آجان" توان داشت از حجاب شان بیرون کشد. روشی که انتلکتوئل های آکسفورد دیده، نوسازی آمرانه اش نامیدند. و داستان این زن به همین خا ختم نشد چراکه پس از آن نیز عاملان وطن پرست غرب چنان او را در راستای اقتصاد کالایی گنجاندند که در تحلیل های رفقای شرقی نیز گویا چاره ای بهتر از حذف وی بعنوان نیرویی ناکارآمد در پروسه انقلاب پرولتاریایی یافت نشد. و اما آن شد که اینک گویی هر کدام از مصالح هر یک از آن فرقه ها و دسته جات،در دیگ درهم جوش حقوق زن در جمهوری اسلامی ایران، چنان آئینی را بنا کرده است که دخیل به یک روز عاشقانه، حال، مزین به نامی باختری یا خاوری از شمول معجزه گرفتن خارجش گردانیده.
اما به شکرانه تجربه ای به وسعت تمام تاریخ ،زنان مهیا شده اند تا طرحی نو دراندازند. که طرح نوی زنان مترادف است با طرح نوی تاریخ (که تاریخ، یک سر به واسطه روسای منازل و مدن بنا شده بود). جنبش نو آئین زنان که از یک سوی حاوی تجربه سنگین سنت و از دیگر سو شاهد منظر گاه تجدد است، نه فقط از دایره تنگ ایدئولوژی های رسمی و سلسله مراتبی بدر می آید بلکه جایی نیز برای پای در گل نوستالوژی ماه و مهر نیاکان ماندن درخود نمی یابد. اگرچه خواست یک تغییر بنیادین، ایجاب می کند که پابه پای تجدد، درکی عمیق نیز از سنت و میراث تاریخی حاصل آید لیکن، دامن زدن به رویه ای مانند آنچه فرهنگستان ادب می کند تنها دستاوردی که عاید می کند، کهنه کردن زخم است و ایستایی بیشتر را از پی داشتن.
سعی در جابجایی مبداءهای تاریخی همواره به جنگ های زرگری منجر گشته است. آنچه امروز بدان نیازمندیم تلاشی است برای تغییر نگرش ها، اگر چه دشوار و پرهزینه. وگرنه جابجایی صورت های سمبلیک بی آنکه حاوی جوهره ای از حقیقت و واقعیت های تاریخی و تعینات اجتماعی باشد، بیشتر در چاه ویل تبعیض و استثمار غرقمان می کند. روایت بومی یا فرنگی روز عشاق دو روی یک سکه اند، وقتی در گفتمان حاکم، عشق از بنیاد در محاق باشد یا هنگامی که دوست داشتن کسی به مثابه دلیل تنزل امنیت یک جامعه تلقی گردد، گیرم نیاکان مان در هزاران سال پیش شاخه گلی به بانوان شان داده باشند، از خود بپرسیم چند روز از باقی سال را همچون حقی فرهی، به بهره کشی از آنان اختصاص دادند؟ گیرم جایی در اعماق تاریخ روزی به تخت نشاندشان، چقدر از تاریخ چون لعبتکی در حرمسراها محبوس اشان کردند؟ طبیعتاً هر کسی حق دارد با توجه به صبغه عقیدتی و فرهنگی خود روزهایی را تحت هر عنوانی محترم دارد. وظیفه انسانی ما نیز حکم می کند به میراث فرهنگی به مثابه عصاره های آگاهی بشر در هر دوره تاریخی به دیده احترام بنگریم. با این همه آسان گرفتن تا آن حد که یک جنبش عظیم انسانی ذیل یک گفتمان ملی دچار حدود و ثغور جغرافیایی گردد، نشانه ای خواهد بود بر دوری درک ما از ماهیت آزادی و خوگرفتن مان به زیست در تبعیض. باشد که ساخته شود زمانه ای تا در آن آنقدر روز و شب برای عشق مهیا باشد که از چانه زنی امروز ما بر سر این روز و آن روز حیرت در خلایق افتد...

No comments: