Friday, December 05, 2008

تقديم به دانشجويان آزاده‏اي که در برابر دانشگاه تهران، دست در دست يکديگر ترانه آزادي می خوانند


تقديم به دانشجويان آزاده‏ای که در برابر دانشگاه ، دست در دست يکديگر ترانه آزادی می خوانند
پاييز 1332، شبهاي سکوت و سياهي و خفقان. از آن شبهايي که صداي آواز مرغي هم به گوش نمي‏رسد(رجوع کنيد به پاورقي) کفتارها، در خيابانهاي شهر پرسه مي‏زنند و کرکسها بر بام منازل نشسته‏اند. قرار است که صبحدم، بر سينه‏هاي پليد گرگي گرسنه، بالهاي خونين کبوتر را بياويزند! سيب زميني‏ها به خواب هميشگي خود فرو رفته‏اند، بيدارهايشان نيز، در کوچه‏هاي لاله زار، به هنرنمايي مشغولند!... در اين ميان، تنها سه تن- آذر شريعت رضوي، مصطفي بزرگنيا و احمد قندچي- آن سکوت را شکستند و با خون خود، هم گرگها را رسوا کردند و هم سيب زميني‏ها را!... سالها بعد دکتر شريعتي درباره آن ماجرا چنين نوشت: «اگر اجباري که به زنده ماندن دارم نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش مي‏زدم. همانجايي که بيست و دو سال پيش، «آذر»مان در آتش بيداد سوخت. او را در پيش پاي نيکسون قرباني کردند!... اين سه يار دبستاني که هنوز مدرسه را ترک نگفته‏اند، هنوز از تحصيلشان فراغت نيافته‏اند، نخواستند- همچون ديگران- کوپن ناني بگيرند و از پشت ميز دانشگاه به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خويش فرو برند. از آن سال، چندين دوره آمدند و رفتند، اما اين سه تن ماندند تا هر که را آيد بياموزند و هر که را مي‏رود سفارش کنند. آنها هرگز نمي‏روند هميشه خواهند ماند، آنها شهيدند. اين سه قطره خون که بر چهره دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است.» از آن به بعد هزاران نفر آمدند و رفتند. خيلي‏هايشان هرگز ديوارهاي دانشگاه را نديدند. خيلي‏هايشان هم هرگز صداي مظلوميت آن سه تن را نشنيدند. من نمي گويم که خونهاي آن سه شهيد عزيز و راهشان فراموش شد، اما مي گويم سيب زميني ها همچنان نفس مي‏کشند و گرگها نيز خونخواه آن شهيدان شده‏اند! پس عجيب نيست که پوران شريعت رضوي (خواهر آذر شريعت رضوي و همسر شريعتي) مي‏گويد:«چرا نبايد در حال حاضر، دانشجويان ما اطلاع دقيقي از 16 آذر سال 1332 داشته باشند؟

No comments: