Friday, December 19, 2008

سلام به روشنايی، در کنار سرو يلدا













سلام به روشنايی، در کنار سرو يلدا
در بلندترين و تاريک ترين شب زمستانی سرزمين مان، در
کنار سروهای آراسته با نور و روشنايي، سرود خوانان و پر انرژی، به پيشواز خورشيد، آن فا تح شکوهمند تاريکی بشتابيم،

یلدای ما

هوا سرد است. برف هم کم‏کمک می‏آید و نمی‏آید. زمستان است. امشب شب اول دی ماه است و من راز فصل‏ها را نمی‏دانم... نمی‏دانم پدر با کرسی قدیمی‏مان که روی پشت‏بام مانده بود و برف و باران می‏خورد تا سال‏ها، چه کرد. فقط یادم هست چهارشنبه سوری یکی از همین سال‏های نزدیک، آتش بزرگی وسط حیاط روشن شد؛ بزرگ‏تر از همیشه. چوب زیاد بود و نمی‏توانستیم از روی آتش بپریم. آن وقت‏ها اما از روی کرسی آسان می‏پریدیم. دعوا که می‏‏شد سر مداد‏تراش شمشیرنشان، سنگر خوبی بود. بلندترین بلندی برای بازی بالابلندی بود. صدای جیرجیر پایه‏هایش که بلند شد مادر دیگر نگذاشت برویم روی گرمی‏اش بنشینیم و مشق بنویسیم. دفتر و کتابمان هر شب روی کرسی ولو بود و بزرگترها از زیر لحاف سربداران را تماشا می‏کردند؛ در سکوت. خیلی گذشته بود از آن سال‏های امیرارسلان‏خوانی دور کرسی. مال دوره ما نبود. مال دوره پدرها و پدربزرگ‏ها بود. قصه‏خوانی در شب چله، خاطره ما نیست. انار و آجیل و هندوانه چرا. می‏چیدند روی کرسی و خیره می‏شدیم به موسیقی سیاه و سفید سال‏های دور از خانه. قصه‏خوانی شب‏های یلدا خاطره ما نیست. پدر‏بزرگ که می‏آمد گاه به گاه دهانش گرم می‏شد و می‏گفت؛ ای خردمند عاقل و دانا/ قصه موش و گربه برخوانا. توی ظرف آجیل دنبال راحت‏الحلقوم می‏گشتیم و پدربزرگ در آلزایمر حافظه‏اش می‏گشت دنبال موش و گربه که صدایی در اتاق می‏پیچید... ای لشگر صاحب زمان...
حالا برگشته‏ایم به دورها. همیشه همین است. آدم میل به بازگشت دارد. حالا پدربزرگ نیست. موش و گربه هست. زیاد هم هست. هم موش زیاد است در خیابان‏ها و هم گربه. حالا پدر نیست. کرسی هم نیست. هر چند کرسی دانشگاه و (...) هست. اما آنجا قصه نمی‏خوانند. موش و گربه بازی در می‏آورند. اصلا کار همه شده موش و گربه بازی. ما اما خواسته‏ایم برگردیم. برگردیم به سال‏های داستان‏خوانی در شب دراز یلدا. کرسی مجازی‏ ما هنوز گرم است. والس نمی‏گذارد سرد شود، سرد شویم. باید قصه خواندن را از سر بگیریم. گرم می‏شویم. در این مجموعه که نامش را یلدای والس گذاشته‏ایم، داستان‏هایی گرد آورده‏ایم تا به رسم کهن پدربزرگ‏ها شب دراز یلدا را با خواندن قصه‏ کوتاه کنیم.
ممنونم از دوستان نویسنده و مترجم که با آثارشان یلدای والس را گرم کرده‏اند.
...و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید.

No comments: